دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۳

خاتمی

چهار سال سخت با تجربه های تلخ و شيرين و البته با ارزش گذشت اما خاتمی هيچ کاری نکرد به عقيده بسياری از اصلاح طلبان خاتمی بايد همان موقع نه تنها از آن ها دفاع می کرد و پشت آنها را خالی نمی کرد بلکه خاتمی بايد جريانی را که خود آغاز گر آن بود به پايان می رساند نه اينکه با محافظه کاری اش اصلاح طلبان را معطل خود نگه می داشت . متاسفانه خاتمی نه تنها حق خود بلکه از همه مهمتر حق 20 ميليون مردم را ناديده گرفت و خود را به کناری کشيد تا بقيه کار خود را راحتتر و بدون مانع انجام دهند .گذشت و گذشت و خاتمی سه سال فقط در حاشيه نظاره گر دست و پا زدن ماهی درون تنگی بود که خود آن را در 2 خرداد 76 به آب انداخته بود وچهار سال بعد در 18 خرداد80 خود آن تنگ را سوراخ کرده بود و ديگر هيچ کاری از دستش برای نجات ماهی در آستانه مرگ بر نمی آمد . به هر حال هر چه بود گذشت البته چگونه گذشتنش خيلی مهم بود و نمی دانم در طول اين سه سال خاتمی چرا هيچ موقع از خود نپرسيد که آيا جواب مردمی که با آن قوا پشت او ايستاده بودند اين بود ؟اينکه خاتمی در بسياری از سخنرانی هايش با ناراحتی می گويد که من از حق خود گذشتم برايم قابل قبول نيست چون وقتی 20 ميليون به او رای می دهند يعنی اينکه تو ديگر خودت تنها نيستی برای خودت هم نيستی تو مسئولی , تو وظيفه داری از تک تک مردم حمايت کنی نه اينکه به راحتی از حق خود بگذری اينجاست که ديگر گذشتن از حق نه تنها فداکاری نيست بلکه مفهومی جز عقب نشينی و کوتاه آمدن نخواهد داشت .
تنها دليل نوشتن اين حرفها اين بود که می خواستم بگويم خاتمی در اين مدت آرام بود تمامی حرف ها و ناسزاگويی ها را با آغوش باز و البته با خنده تلخ هميشگی اش پذيرفت و اگر هيچ چيز را نداشت سعه صدر زيادی را داشت بگذريم از اينکه همين سعه صدر زيادی خاتمی بود که کمر اصلاح طلبان را شکست .
سکوت ... از 18 خرداد 80 تا 16 آذر 83 و بالاخره خاتمی سکوت را شکست .
خاتمی به جمع جوانان دانشجويی رفت که سه سال پيش به طور همه جانبه حامی او بودند . رفت تا با آنان درد دل کند اما نمی دانست و يا نمی خواست باور کند که آنان ديگر جوانان سه سال پيش نيستند و از او شاکی اند و به خاطر سکوت مرگباری که در پيش گرفته از او ناراضی اند و حاضر نيستند به همين راحتی خاتمی را ببخشند چون بهايی که آنان در حمايت از خاتمی پرداخته بودند بسيار گران بود .
حرفهای آن روز خاتمی از جنس حرفهای هميشگی نبود و لحن حرف زدنش تغيير کرده بود البته سمت و سوی شعار های دانشجويان حاضر نيز تغيير کرده بود و به گونه ای می شود گفت که هر دو با دلی خونين و جريحه دار به ديدار هم آمده بودند خاتمی که مثل هميشه دلش از دست سنگ اندازان و متعصبان کج انديش خون بود ولی همچنان قصد شکستن سکوت خود را نداشت و بهانه سکوتش را "تانگردی آشنا زين پرده رمزی نشنوی " می دانست اما دل جوانان دانشجو بيشتر از خود خاتمی خون بود از اينکه آيا بعد از گذشت 7 سال هنوز آنان آشنای اين پرده مرموز خاتمی نشده اند آيا آن تعدادی که به زندان افتاده اند و بسياری که شکنجه شده اند بهای مناسبی برای محرم شدن نزد خاتمی نبود که خاتمی حال را فراموش کرده و برای فردا سخن می گويد ؟
آن روز دانشجويان حق داشتند تا از دست خاتمی عصبانی باشند و با آن شعار ها به استقبال خاتمی بروند اما در مقابل, آن روز خاتمی حق نداشت عصبانی شود چون خاتمی فرصتهای بسياری را که بايد عصبانی می شد و اجازه بسياری از سوء استفاده گی ها را نمی داد از دست داده بود. ولی آن روز خاتمی از کوره در رفت و نتوانست به خويشتن داری اش ادامه دهد شايد آن لحظه خاتمی احساس حلاج را داشت. زمانی که مشتی رند را زر داده بودند تا به طرف حلاج سنگ اندازند و حلاج هيچ واکنشی به آنان نشان نداد و از دست کسانی که به طرفش سنگ می انداختند ناراحت نشد ولی وقتی دوست و مريدش شبلی از ميان آن مردم کلوخی به سمت حلاج پرت کرد حلاج ناراحت شد و گريست از او علت را پرسيدند که چرا اين همه به طرفت سنگ انداختند اما تو چيزی نگفتی واما از يک کلوخ ناراحت شدی حلاج در جواب می گويد که شبلی می داند که نبايد انداخت .شايد علت از کوره در رفتن خاتمی اين بود و دانشجويان را همچنان مريدان خود می پنداشت غافل از اينکه آن مريدان کينه ای سه ساله از اودر دل دارند . به هر حال خاتمی حق نداشت در آن شرايط و با چنان لحنی بر حاميان سابقش عصبانی شود .
در زير نظر خودم را در مورد بخش هايی از حرف های آن روز خاتمی می آورم شايداين حرفهای بسياری از شما هم باشد .
آن روز خاتمی وقتی متهم به عقب نشينی می شود می گويد من در مقابل هيچ شخص و هيچ چيزی عقب نشينی نکرده ام و فقط در مقابل نظامی که به آن معتقدم عقب نشينی کرده ام اما آيا اين به اين معنا نيست که خاتمی در مقابل تمامی کسانی که متعصبانه به اين نظام معتقدند عقب نشينی کرد و حتی جاهايی در مواجهه با خود نيز کوتاه آمد و از کنار خود نيز به آرامی گذشت و مگرنه اينکه خاتمی هميشه مصلحت را بر حقيقت ترجيح داده است ؟
خاتمی در جای ديگر می گويد که طلبکار است , طلبکار کج انديشان متعصب و طلبکار اصلاح طلبان جو زده . اما خاتمی بايد بداند که مردم بيشتر و حتی خيلی جدی تر از خاتمی طلبکار هستند . طلبکارِ خاتمی ای که در مقابل تمامی بدهکاران تنها کاری که توانست بکند سکوت بود حتی مردم ما دليل بدهکاری کج انديشان متعصب و حتی اصلاح طلبان جو زده را خود خاتمی می دانند چون خاتمی بود که با ضمانت آنها در پيش مردم به آنها دل و جرات داد و پای آنها را بيشتر به ميدان گشود . اگر واقعا خاتمی می خواست تجربه تلخ بعد از مشروطيت دوباره تکرار نشود آيا نمی توانست با حضور پر رنگ و بی باک خود جريان اصلاحات را هدايت کند ؟ اما تنها کاری که خاتمی مخصوصا در طول اين سه سال آخر کرد چيزی جز سکوت و گاهی نيز ممانعت در برابر اصلاح طلبان جو زده و تاييد و کوتاه آمدن در برابر کج انديشان متعصب نبود و حال بعد از هفت سال خاتمی طلبکار اين دو گروه است اما دريغ که نمی داند مردم طلبکار خود خاتمی هستند نه آنها .
خاتمی آن روز هشدار می دهد که آنهايی که با دين مشکل دارند حرف تازه ای نمی زنند ولی آيا خود خاتمی يا آنهايی که با دين مشکلی ندارند حرف تازه ای می زنندتا ما سراپا گوش به آنها باشيم ؟
در جايی ديگر وقتی خاتمی متهم به پشت کردن به ملت می شود می گويد که رويش به طرف آنهاست آری خاتمی راست می گويد او در تمام اين هفت سال به ما پشت نکرد هميشه رويش به طرف ما بود ولی متاسفانه چشم هايش را بسته بود و حاضر نبود چيز هايی را که در اطرافش می گذرد باور کند .

در جايی ديگر خاتمی با کنايه می گويد که انشاءالله بعد از من کسانی خواهند آمد که به گفته خود عمل می کنند و شما نتيجه عمل آن ها را خواهيد ديد ولی مگر نه آنکه ما خاتمی را به روی صحنه آورديم و 4 سال تمام فرياد حمايت از او را سر داديم تا ديگر نگران آينده نباشيم و دغدغه ترس از کسی که بر سر قدرت می آيد را نداشته باشيم و مگر نه اينکه خود خاتمی از زمينه سازی آينده ای بهتر سخن می گويد و حال بعد از 8 سال ما را از کسانی که در آينده به قدرت می رسند می ترساند مگر نه اينکه خود خاتمی اعتراف می کند که اصلاحات اگر هيچ ارمغانی نداشته باشد همين که معترضان در مقابل رئيس جمهور ايستاده اند و با کمال آزادی شعار می دهند و ديگر حکومت و دولت منتخب مردم يک لولوی زور گو نيست همين اندازه کافی است آری درست است همين اندازه هم اگر باشد برای همه قبول است اما آيا خاتمی می تواند ضمانت بدهد که همين شرايط اندک موجود در دوره های بعد که خاتمی وجود ندارد باقی بماند؟ درست است 7 سال همه توانستند دولت و شخص رئيس جمهورِ در حاشيه را به راحتی بکوبند و هيچ عکس العملی مشاهده نکنند اما اين تنها و تنها به خود دولتِ خاتمی و خود خاتمی منحصر می شود و نه به ديگر ارکان حکومتی و فکر نمی کنم اين دستاورد آنقدر ارزش داشته باشد که به آن تکيه کنيم و دلمان را به آن خوش کنيم .شايد دولت 8 سال برايمان لولوی زور گو نبود اما جور دولت را در اين مدت حکومت به اندازه کافی کشيد و مطمئنا به زور گويی دولت نياز نبوده که اجازه حضورش به مدت 4 سال ديگر داده شد.
متاسفانه خاتمی در قسمتی از سخنانش می گويد شما جوان هستيد و نمی دانيد مسئله چيست ولی مگر نه آنکه خاتمی هميشه جوانانی را که پشتوانه اصلی او بودند را به رخ همه می کشيدو جوان بودن حاميانش را مايه افتخار بر می شمرد ومگر نه اينکه خاتمی هميشه جوانان دانشجو را به نمايندگی ملت لقب می داد و حال خود همان جوانان را متهم به ادعای نمايندگی ملت می کندچه بر سر خاتمی صبور و محجوب آمده که ديگر جوانان حامی 3 سال قبل و البته شاکی حال را بر نمی تابد و در مقابل اعتراض آنان از کوره در می رود و آن سخنان را بر زبان جاری می کند سخنانی که همه ما انتظار داشتيم مخاطب آنها کج انديشان متعصبی که خود خاتمی هم از آنهاطلبکار است باشد . آن روز جوانانی که دادشان از ديکتاتورهايی که غير از خودشان را قبول ندارند به فلک می رسيد و مثل هميشه شکايت از آن ديکتاتور ها را به نزد خاتمی برده بودند اما با ناباوری تمام توسط خاتمی متهم به ديکتاتوری و رفتار خلاف دموکراسی شدند خاتمی در ادامه گفت "خدا نکند که آدم هايی که تحمل ديگران را ندارند به قدرت برسند "اما تمامی حرف دل ما اين است که حالا که به قدرت رسيده اند چه بايد کرد آيا سکوت چيزی را حل خواهد کرد ؟ در ادامه وقتی سخنان خاتمی پياپی توسط دانشجوها قطع می شود خاتمی با لحن تندی به آنان می گويد که در همه چيز انحراف ايجاد کرده ايداينجا هم نمی گذاريد حرفی زده شود ولی مگر خاتمی نمی داند فرصت های بسياری را که بايد حرف می زد و نزده بود را از دست داده است و مگر نه آنکه همين دانشجو ها بار ها و بار ها از خاتمی خواسته اند که حرف بزند و خاتمی هميشه با لبخند وسکوتش به آنها پاسخ داده است. اصلامگر خاتمی آن روز حرفی برای گفتن داشت که خواستار سکوت و آرامش دانشجو ها بود ؟کاش آن روز خاتمی مخاطب خود را درست می شناخت و کورسو های اميد مانده را خاموش نمی کرد و با تامل بيشتری سخن می گفت . کاش خاتمی سکوتش را ادامه می داد و همانند سه سال گذشته به جمع حاميان سابقش نمی رفت .
با همه اين حرف ها و با همه رفتار هايی که آن روز از خاتمی ديدم همانند بسياری دلم برای خاتمی سوخت اما نه از جنس دلسوزی آن برادر بسيجی که يادآور قصه خاله خرسه است دلم برايش می سوزد چون بی مهری های دوست و دشمن را با هم ديد و هيچوقت نتوانست حرفهايش را بزند و راهی را که مقتدرانه و با حمايت موج عظيمی از ملت آغاز کرده بود نتوانست به پايان برساند و هميشه شکايت ها و گلايه هايش را در لفافه ای پيچيد ونتوانست هيچ کاری در مقابل کسانی که هم در مقابل او و هم در مقابل ملت او ايستاده بودند بکند و سکوت کرد تا بالاخره عصبانيت و از کوره در رفتنش را نثار دانشجويانی کرد که به او هويت داده بودند . شايد خاتمی هيچوقت خود را به خاطر حرفها و رفتار آن روزش نبخشد .
کاش خاتمی مثل ديگر به قدرت رسيده ها بود اين طور راحت تر می توانستيم حرفهای آن روزش را تحمل کنيم وحتی خيلی راحتتر می توانستيم بد وبيراه نثارش کنيم و خودمان را خالی کنيم اما گذشته ای که خاتمی دارد مانع از اين کار می شود و هنوز دلم می خواهد خاتمی زخمی را که در طول سه سال به وجود آورده و حالا در 16 آذر 83 به روی آن نمک ريخته طوری التيام بخشد و در اين مدت کوتاه باقی مانده چشم هايش را باز کند تا حقايق را ببيند و تنها به معذرت خواهی از ملت اکتفا نکند چون رنج های به وجود آمده در اين 4 سال با معذرت خواهی از بين نمی رود .
هر چند که ديگر خيلی دير شده اما بايد به خاتمی گفت : مازياران چشم ياری داشتيم.