سه‌شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۹

مینیمم شعور!

چند وقت پیش زمان جام جهانی که داشتیم بازی هارو مستقیم میدیدیم، دوستم که کاناداست رو تو اسکایپ آنلاین دیدم، بعد باهاش شروع کردیم به احوالپرسی، که گفت اونم داره بازی رو میبینه، من هم فقط از رو شوخی و مثلا خوشمزه گی بهش گفتم که مگه شما فلان ساعت اختلاف زمانی ندارید، چطور داری مستقیم میبینی؟ ولی در عین ناباوری دیدم که داره توضیح میده که "آی کیو" اختلاف ساعت فلان است و بهمان و توضیحات راجع به اینکه اختلاف ناشی از چیست. من اینور کاملا مات مانده بودم، نمیدونستم واقعا الان چی بایستی بگم :ی، شوخی ای که جدی گرفته شده بود تنها چیزی که یادم افتاده بود مثال لاریجانی بود که یه زمانی بنده خدا گفته بود که یه مینیمم شعوری رو برای افراد بایستی قایل شد، چیزی که ازم داشت دریغ میشد.

الان هم داشتم تو این آمار بلاگر نگاه میکردم دیدم که یکی از پست های شوخی و طنز و بیربط n سال پیش راجع به مرحوم کردان، چند وقت پیش، کلی بازدید پیدا کرده، بعد نگاه کردم دیدم که یکی تو یکی از این سایت های بوکمارک لینک کرده و ملت دارند زیرش بحث میکنند و رفرنس و مرجع میارند برای اثباتش، خنده ام گرفت، چی میشه گفت؟ فکر کنم به جایی برسیم که بعد از هر جمله یا هر حرف و حتی شوخی ای حتما مثلا آقا شلدون یه "سارکزیم" هم اضافه کنیم، واقعا اینقدر یعنی مخاطب انسان را پایین تر میبیند؟ چرا آخه؟

پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹

ماه رمضان

از وقتی یادم میاد همیشه سحری ها تو خونمون بعد از خوردن سحری بابام سه تا دعای مخصوص سحر رو بلند میخوند و ما همه باهش میخوندیم، یعنی از وقتی که اصلا تلویزیون برنامه ای برای سحری نداشت (24 ساعته نشده بود) و تنها رادیو بود که وقت پخش دعاش نمیخورد به وقت ما، یه مفاتیح خیلی کوچولو هم داشتیم، برای همین حتما بایستی یک نفر میخوند و بقیه باهاش زمزمه میکردند ولی خوب بعدها هم همین قضیه ادامه پیدا کرد. همیشه این قسمت سحری برام خاطره انگیزترین قسمت ماه رمضان بوده، تقریبا دیگه همه تو خونه قسمت های زیادی از این سه دعا رو ازبر بودند ولی همه حتما جمع میشدیم که با بابام بخونیم، شاید هم همین ذوق بیدار شدن سحری ها و زودتر از یک سال زودتر از موعد روزه گرفتنمون رو باعث شد. هر سال حتما یه چند روزی رو بالاخره سحری ها رو در خونه بودیم، حتی پارسال، ولی امسال اولین سالی است که دیگه کل ماه رمضان رو باید اینجا تنهایی روزه بگیریم، احتمالا هم سحری ها رو هیچ وقت بیدار نشم، (طبق تجربه پارسال!). ولی همون دعا ها رو با کیفیت پایین که با موبایل ضبط شده رو دارم که از دیروز بارها گوش دادم. آدمیزاد چقدر خاطره خوب دارد و یادش نمی افتد تا برای مدتی از دست بدهد! سال بعد رو باید یه مدتی رو برنامه رو یه جوری بندازیم که مدتی رو در ایران باشیم، فکر کنم بهتر از عید.

چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹

پذیرش

چقدر میل های  برای راهنمایی برای پذیرش و سوالات مرتبط زیاد شده، کلا نمیدونم به این ترتیب این اساتید بنده خدا چقدر میل از جمعیت دریافت میکنند! فقط یه بار که یکی ازم خواسته بود که رزومه اش رو ببرم بدم به استاد مربوطه در دانشگاهمان، استاده وقتی رزومه رو دید، بدون اینکه منتظر توضیحی بمونه انگار داغ دلش تازه شده باشه و سر دلسش یهو واشد، با بغض میگفت که من میدونم کشورتون شرایطش خیلی بد شده و همه تون مجبورید و اینا ولی من لبم دیگه تعدا زیادی شون ایرانی اند و ...  برای اینکه باورم بشه هم که کلا در جریان آلام هموطنان هست داشت برام وقایع یکسال اخیر رو توضیح میداد قشنگ انگار داشت روضه میخوند برای ما، که روزی چقدر میل از ایران براش میاد برای پذیرش، بیرون اومدم از اتاقش قیافه اش که یادم میافته هم دلم میسوزه براش، پیرمرد قشنگ با چشماش زل زده بود و التماس میکرد، بغض اش هم گرفته بود صداش میلرزید، واقعا موندم چی کار کردند ملت با این پیرمرد. 

بعضی از عزیزان هم سریش اند حسابی، و بعد از پاسخ به میل یه زنجیرهای از میل ها و سوالها آغاز میشه، از گرفتن پذیرش و پیدا کردن استاد و نوشتن رزومه و تقاضای ویزا و گاها سوالاتی ماوراالطبیعه که عمدتا موضوعشون در خواست پیشگویی است، آخریش یکی بود که اصلا نمیشناختم کیه، که قشنگ رک و راست پرسیده بود که شانس اش چقدر هست؟ میخوام بهش بگم یک اسکن از کف دستتون بفرستید، پاسخ بدم.