شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۸

استاد عزیز

این بار که رفتم ایران میخوام صاف برم پیش استادم، بگم عزیز مجبور بودم، مجبور بودم کار کنم، تو که نمی‌خواستی پول بدی از گشنگی نمیرم، چی کار باید میکردم؟ همه مدت هم آواره مسیر شرکت و دانشگاه بودم در فکر بافتن دروغی دیگر برای گرفتن مرخصی، که مبادا زمانی که اراده کردید در دسترس نباشم! حالا یکی پیدا شده بود با بقیه فرق داشت، تنوع داشت دیگر، ناراحتی برای چیست؟

پ.ن: استاد عزیزمان ما انگار ناراحت است و مدتی است که پاسخ میل هم نمی‌دهد.
پ.پ.ن: اشتباه میکردیم، پاسخ داد.

انتقاد

خبر اعتراض به رهبر توسط یکی از بچه های دانشگاه خیلی سر و صدا کرده. بالاخره اولین بار است که کسی در حضور رهبر توانسته بجز التماس برای بوسیدن دست یا نهایتا ابراز جانثاری چیزی بیان کند. حیف که مطمئنا چنین رهبرانی در نهایت کاملا از هر جهتی بسته میشوند و خبرها جز از کانال‌هایی که اطرافیان میخواهند بدان‌ها نمی‌رسد، وگرنه کاش میدید که همین مردمی که تحت حاکمیت‌اش قرار دارند چه ذوقی کرده‌اند از شنیدن چند کلمه پراکنده از دهان این و آن که کسی در حضور رهبر انتقاد کرده است.
آقا جان یه خورده پایین‌تر بشین، شما کی تحمل انتقاد داشتی؟ همین هم که اینقدر ناراحتتان کرده که بدون اقامه نماز مجلس را ترک کرده‌اید، کم‌کم اش برایتان مقام پدری قایل بوده که گفته چرا هوای یه طرف رو بیشتر داشتید.
--------------
امروز هم تو این آزمایشگاه وقتی این آهنگ Bella ciao را برای یکی از بچه ها که ایتالیایی است نشون دادم کلی ذوق کرده بود که آهنگ‌های ایتالیایی تو ایران طرفدار پیدا کردند(ویدئو)! بعد هم که بحث شد، جالب بود که این ایتالیایی خودش میگفت به خاطری تبلیغی که هر روز تو رسانه‌ها علیه ا.ن انجام میشه، فکر میکرده که تو ایران بسیار محبوب است و طرفدار دارد. یه نکته جالب هم اینکه تو این آزمایشگاه فعلا ما 3 تا بردار از اسپانیا داریم که این سه تا یادشون نمی‌اومد که تارخ انقلابشان کی بوده. البته مساله مربوط به دوران قدیم نیست همسن 35 سال پیش، یعنی فقط 4 سال قبل از انقلاب ایران، اونها هم حکومت دیکتاتوری آقای فرانکو داشتند که اتفاقا هم مسیحی معتقد بود و بر حسب اتفاق ایشان هم خودش رو رهبر اسپانیا میدونسته، و تاکید داشته که تایید خداوند رو هم دارد. که البته بعد از مرگ ایشان انگار جانشین ایشان تصمیم میگرند که خودش شاه بماند و دخالتی در سیاست نداشته باشد و اسپانیا دمکراسی داشته باشد. البته الان هم انگار اسپانیا شاه را دارد و این دوستان هم تایید میکردند که مقام بیخودی است که فقط پول‌های مملکت‌شان را به فنا میدهد ولی خوب هیچ نقشی در سیاست‌شان ندارد.
پ.ن: بعد از دیدن کلیپ الله اکبر گفتن بچه‌ها در موج سبز بعد از این اقدام، یاد خوابگاه زنجان افتادم و روزهای آخر، من یک دوستی داشتم که ماشالله حنجره ابی رو داشت، وقتی فریاد میزد شیشه‌های ساختمون‌های اطراف میلرزید،

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد، احوال ما ندانی
شهر آن توست و شاهی، فرمای هر چه خواهی
گر بی عمل ببخشی ور بی گنه برانی
(غوغای عشق‌بازان - شجریان)

دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۸

پاسخ ویدیویی کروبی به حوادث نمایشگاه

امروز این همسایه‌مان تو آسانسور سر صحبت رو باز کرد، فهمیدیم قبل از انقلاب، مدتی تو ایران بوده برای ساخت زمین تنیس، میگفت سال 74-75 فکر کنم، اسم مجموعه یادش هم نمی‌اومد ولی فکر کنم همون مجموعه ورزشی انقلاب بایستی بوده باشد که بنده هم نمیدونستم قبل از انقلاب به چه اسمی بوده. ولی نکته جالب این بود که از تهران اولین چیزی که تعریف کرد خیابان ولیعصرش بود. میگفت یه خیابون خیلی بلند اطرافش پر از درخت، قاعدتا بایستی همان ولیعصر خودمان باشد، اسمش یادش نمی‌اومد، علما اطلاع دارند اسم این ولیعصر همان ولیعهد بوده یا چیز دیگه؟ یاد تهران افتادیم و همان ولیعصرش.
خیلی هم پررو برگشته میگه پس شما خیلی خوش شانس هستید که اومدید خارج از ایران اینجا زندگی میکنید، و گرنه ایران که الان وضعیت بدی دارد.
ای تف تو روحت ا.ن، جلو در و همسایه هم واسه ما آبرو نذاشتی.

پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۸


کم کم که مدتی از آمدنمان میگذرد، آدم دلش برای دوستان و افراد مختلف تنگ میشود، نمیخواهم بگویم که مثلا homesick شدیم، نه ولی کلا دیدن افراد نیز غنیمت است، شاید اصلا ندانند هم که چقدر اینجا آدم دلش برایشان تنگ شده است. کلا دل است دیگر، خیلی وقت‌ها با یک نگاه معمولی در هفته یا ماه هم راضی میشود.
خداحافظی من هم از بچه‌ها به بدترین وجه ممکن صورت گرفت، یعنی اصلا فرصتی نشد که بتوانیم همه را یک بار دیگر برای آخرین بار ببینیم، به قصد خداحافظی، حالا واقعا یک بار دیگر هم امکان چنین دیداری فراهم شود یا خیر بیشتر به معجزه می‌ماند!
بچه‌های آزمایشگاه تو دانشگاه که کلا به ندیدن ما عادت داشتند، از بس نبودیم در دانشگاه، ولی روزهای آخر چقدر رفتیم در آن آزمایشگاه که لااقل کسی رو ببینیم ...
فقط توانستم به چند نفر زنگ بزنم، ولی خوب به خیلی‌ها هم نمیشد زنگ زد، خیلی وقت‌ها فقط باید ببینی تا بلکه دلت راضی شود، صحبت کردن قضیه را بدتر میکند! این مدت هم همش فکرم بود که میل بزنم ولی کلا آدم فکر میکند شاید برای کسی اینقدر ها هم قضیه مهم نبوده باشد.
پ.ن: این سخت‌گیری استاد راهنمام در نگارش فارسی دیگر رفته تو خونمان، هر مطلبی که میخوایم بنویسیم کلی از این بابت ادیت میکنیم! چقدر اذیت کردیم/شدیم سر نگارش پایان نامه

سه‌شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۸

افغانستان و پز دموکراسی برای ایران

به سلامتی انتخابات افغانستان رفت به دور دوم، حالا میتونید تو بی بی سی این برادران رو مشاهده کنید که دارند از دموکراسی و رفتار مدنی حرف میزنند. نه کودتایی رخ داد، نه نظام‌شان رفت زیر سوال و نه از دماغ کسی خونی آمد. قبول کردند که تقلب شده است، لااقل به آسانی توانستند اعتماد مردمشان را جبران کنند (لااقل در ظاهر) که اگر تقلبی رخ بدهد، آرا باطل میشود. تا همین 6 -7 سال پیش جواب سلام همدیگه رو با تفنگ میدادند ولی حالا یاد گرفته‌اند که میشه حرف زد.
جالب بود که خود کیهان هم قبلا گفته بود که چون آرای نامزد رقیب هم خیلی زیاد هست باید کرزای تن به یه دولت ائتلافی بده، حالا برای خانه خودمان چرا این مسئله مصداق ندارد، جای سوال هست.
اگر انتخابات افغانستان به مردمش پیام میدهد که دوران جنگ تمام شده و قرار است همه چیز با نظر آنان انجام شود. و آرایشان برای سرنوشت کشور مهم است. انتخابات ما چه پیامی داشت؟ جز ناامید کردن خیل مردمی که امید به تغییرات و اصلاح در چارچوب قانون داشتند. جز نا امید کردن مردمی که آزادی‌ای را که حق شان است پشت سر یک روحانی و یا طیف کاملا معتقد به اصل انقلاب و اسلام دنبال میکردند. براحتی اینهمه مردم را در مقابل نظام قرار دادید که چه؟ یا لااقل فهماندید که به هیچ ترتیبی صدایشان شنیده نخواهد شد. هر چند که از فردوسی تا آزادی را پر کنند.
یاد جمله معروف خاتمی هم به خیر که همیشه میگفت که سعی نکنید که دین را در برابر آزادی ملت قرار دهید، که در اینصورت دین شکست میخورد. بالاخره هیچگاه چیزی که خواست عمومی جامعه‌ای است با اقدامات نظامی سرکوب نمیشود، روی هم انباشته میشود.

فردا روز تولد یکی از هم آزمایشگاهی هاست که اسپانیایی است، آمد از ما هم دعوت کرده تا برای نوشیدن آبمیوه مهمانش باشیم! آخر عمری به چه روزی افتاده‌ایم! لابد بعدش هم بایستی برایش هپی برسدی بخوانیم با رقص سالسا!

یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸

شب تولد

انسان فقط کلا هیکل‌اش گنده‌تر میشود، هنوز هم با تبریک تولد مثل بچه‌گی‌ها انسان ذوق میکند و از باز کردن کادو خوشحال میشود، حس همان حس است، فقط گنده‌تر که می‌شویم غرور اجازه ابراز نمی‌دهد به سادگی بچه‌گی‌ها. (لااقل ما که اینطوریم!)
تا چشمانت را ببندی و باز کنی 26 سالگی هم تمام شد، همه زندگی همین است.

شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۸

Windows 7


زیبایی ویستا و کارایی و سبکی ویندوز xp. به همین سادگی، به همین خوشمزگی!

با ویندوز سون (7) مینویسیم. همین

جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۸۸

MATLAB in UBUNTU (BUG in Mex file)

اگه بخواید که Matlab رو روی Ubuntu نصب کنید ممکن است اگر نسخه جدیدتر gcc رو داشته باشید یا زمانی که فقط همین کامپایلر رو update کرده باشید با خطای زیر روبرو شوید (البته خطا کلی است. و ممکن است در همه روندهای نصب که از این flag استفاده شده باشد همین خطا رو ببینید)
/usr/bin/ld: cannot find -lstdc++
collect2: ld returned 1 exit status
برای مطلب هم تنظیمات کامپایلر در فایل زیر هست.
.../.matlab/R2008a/mexopts.sh

خیلی ساده بروید و خط زیر را کامنت کنید.

# CLIBS="$CLIBS -lstdc++"
توضیح: در ویرایش های جدیدتر gcc دیگر از این flag استفاده نمیشود.

سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۸

مدرک هم فلسفی میشود


اصل خبر:
 رحیمی:‌مجموع دولت به دنبال خدمتگزاری است و من تصور می‌کنم که این حرکت‌ها با هدف ایجاد معطلی در برنامه‌های دولت صورت می‌گیرد لذا زمانی که این موضوع به اصل ۹۰ محول شد من نیز به عنوان یک مائده آسمانی از آن استقبال کردم و به دنبال آن هستم تا برای همیشه به این افتراها پایان دهم.
آقا مشکل کار کجاست، تا جایی که ما تا حالا دیدیم مدرک چیز سنگینی نیست، چرا سر چیزهای بیخودی مسغره بازی در می آورید؟ خوب اگر راست میگویید، این که چیزی نیست ، به جای این مسغره بازی ها یک کپی از مدرکت را نشان بده! آخر همین که عزیز دل برادر شما میخواهی کار را به کمیسیون و اینجور جاها بکشانی یعنی این که میخواهی قضیه را زیر سیبیلی رد کنی! خیلی واضح است.
کلا انگار کم کم مسله مدرک هم داره مثل مساله تورم تبدیل به یک بحث فلسفی میشود. تا بتوان از زیرش در رفت. جوری راجع به قضیه مدرک حرف میزنند که انگار مدرک مثلا یک بار سه چهار تنی است یا مثلا سر کوه قاف گذاشته اند که طول میکشد بروند وبیاورند. مدرک ای اگر باشد کلا یک فکس لازم دارد تا به شایعات پایان دهد. اتفاقا کشیدن یک همچین موضوعی به کمیسیون و.. یعنی طول دادن ماجرا یعنی اینکه شما مدرکی نداری داری مسغره بازی در میآوری تا آبها از آسیاب بیافتد همین.


دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

تبلیغ برای مذهب

دیروز دو نفر نزدیک ظهر اومدند در زدند که ما رو به دین مسیحیت دعوت کنند! ولی خیلی جالب بود کلی هم با خودشون انجیل به همه زبانها آورده بودند. اولش که من گفتم که فرانسه بلد نیستم، سریع یکیشون یک انجیل انگلیسی و عربی آورد و به سرعت یک صفحه‌اش رو آورد و یک پاراگراف نشون داد که بیا این قسمت رو بخون، یک قسمت خطاب به افرادی که هم زبان نیستند ولی دلهاشون با همه. تعجب کردم از این همه حاضر جوابی‌شون. البته پاسخ ما که روشن بود.
ولی خوب نکته جالب اش این بود که میخواستم به کلیسا پیشنهاد بدم یه ذره دقت کنند آدم های بهتری بفرستند، شاید اگر دختر باشند و خوشگل‌تر بشود بیشتر فکر کرد!
پ.ن: از رو هم نمی‌رفتند، یکیشون برگشته میگه ما یه دوستی داریم که به انگلیسی مسلطه اگه مایل باشید بگیم بیاد باهاتون صحبت کنه، دیدم امیدی نیست که دوست‌شان هم گزینه بهتری باشد، رد کردیم.

جمعه، مهر ۱۷، ۱۳۸۸

گلادیاتور- محسن نامجو

آهنگ گلادیاتور از آلبوم جدید محسن نامجو،





اندر حکایت واردات

از این به بعد گاها از تجربیات زندگی در این را مکتوب میکنیم. اولین این تجربیات یا خاطرات نیز مربوط هست به چند روز پیش که قرار بود باری رو از ایران اشتراکی برایمان بفرستند.
ماجرا نیز از این قرار بود که یکی از بچه ها به ما پیشنهاد داد که چون قیمت اقلام خوراکی اینجا خیلی گران هست، بگوییم از ایران پک کنند و برایمان بفرستند. ما نیز موافقت کرده بودیم. (اینجا بچه ها معمولا در ماه اول تا جایی که ما فهمیده‌ایم قیمت همه چیز را به ریال یا همان تومن خودمان محاسبه میکنند برای همین هست که چشم‌ها همگی در ماه های اول در زمان خرید گرد میشود) در ادامه همین داخل پرانتز یکی از بچه‌ها نیز که مدت زیادی است در اینجا ساکن بوده خاطرات زیادی تعریف میکرد که همه در ماه‌ها اول به فکر تجارت وبیزینس میافتند، رویایی که در ادامه به کارهای بسیار پایینتر تا جاروبرقی کشیدن به عنوان کار پاره وقت تنزل پیدا میکند!
این خانواده دوست ما هم انگار دیگر چیزی کم نگذاشته بودند و کلا بازار تهران رو پک کرده بوند فرستاده بودند اینجا، فقط یک قلم اینجا بگم 12 قوطی رب گوجه فرنگی ، که فکر کنم هیات میشه راه انداخت. بگذریم دفعه قبلی که بچه ها بار از طریق Cargo میفرستادند معمولا چک نمیکردند ولی اینبار از شانس ما این مامورها پیله کردند که بایستی بار رو باز کنید تا بازرسی کنیم. حال شما قیافه مامورها رو تجسم کنید در حین بازرسی این اقلام. من فقط یکی از مامورها رو دیدم که داشت توضیح میداد که برای واردات بایستی چطوری اقدام کنیم، که با توضیحات ما که اینجا دانشجو هستیم و قرار همه اینارو خودمون بخوریم بیخیال شد.
خلاصه تک تک اقلام رو جداگانه وزن کردند و درنهایت یک tax عظیم نیز برایمان بریدند که فکر کنم همه رو از اینجا میگرفتیم به صرفه تر بود.
گذشته از جریمه های متنوعی که شامل گرفتن وقت مامورین زحمت کش گمرکشون هم بود که تک تک برایمان فاکتور کردند. اینجا کلا تا اینجا که ما دستگیرمان شده است بابت هیچ چیزی کسی با شما کاری ندارد و همه کارها با خنده پیش میرود، تنها مشکل قضیه همان انواع و اقسام charge هایی است که ممکن است برای چیزهای بیخود وبیجهتی که در مملکت خودمان با یک سلام و صلوات ختم میشود، برایتان ببرند.
خلاصه که اگر خواستید این شکلی هیاتی بار از طریق سیستم Cargo بفرستید حواستان باشد که مثل ما نرود در پاچه‌تان!

یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۸

ما نژاد پرستیم ؟

اولین چیزی که یه ایرانی ممکنه تو اولین دیدار از خارج از ایران توجهش رو به شدت جلب کنه، وجود ملیت‌های مختلف تو هر کشوری است. چیزی که انگار معنای واقعی دهکده جهانی است. شما هر جایی که باشید انواع و اقسام ملیت ‌های مختلف رو میبینید. انگار که همه دنیا با هم دوستند و با هم رفت و آمد داشته باشند!
چیز دیگه دیدی است که در اینور دنیا ملیت‌های مختلف نسبت به همدیگه دارند. شاید تو ایران خیلی کم پیش بیاد که مثلا یک خانم سفید پوست حاضر به ازدواج با یک مرد سیاه (سیاه که میگم یعنی یه ذره روشنتر از ذغال) ازدواج کنه، یا مثلا پسری بخواد یه دختر سیاه پوست انتخاب کنه. البته نمیخوام از این رفتار دفاع کنم، ولی یه جورایی به نظرم اعتقاد ما به تساوی همش ادعاست، که در عمل همان کار دیگر رو میکنیم! به نظرم کلی از رفتار ما ها بر اساس همین تعارفات و اعتقادات الکی است که اولین کسی که مخالفشه خودمونیم ولی حالا به هر دلیلی رو نمی‌کنیم. مثلا خیلی‌ها شاید قایل به تساوی بین زن ومرد باشند (لااقل در حرف) ولی تعارف که نیست چقدر حاضریم در رفتارمون هم اینو نشون بدیم. کلا خیلی نکات هست که باید بهش فکر کرد.