یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۹۱

دشواری یا چیپس و ماست برای ولگردی آنلاین

پیرمردی در حاشیه غیرقانونی شهر کرج جلوی دوربین تلویزیونی که به اشتباه تصور میکند از طرف ماموران شهرداری است که برای خراب کردن خانه اش آمدند، با لهجه ترکی و خسته و عصبانی به دفاع از خانه اش و همان خرابه شهری حرف میزند. فیلم خام مصاحبه صدا و سیما به هر طریقی (قطعا غیر اخلاقی و حرفه ای و غیر قانونی) در شبکه‌های آنلاین پخش شده. کار به همین جاها ختم نمیشود و مدت‌ها که از این داستان میگذرد هنوز هزاران صفحه و محتوای بی مایه و تکراری تولید و لایک میشود. بازیکن تیم ملی سال ۹۸ جلوی دوربین نود از حقی که از وی خورده شده صحبت میکند. شهرستانی است و خیلی ساده حرف زدن بلد نیست. اما همین میشود خوراک هزاران صفحه قارچ مانند که به شبی آبرویی برایش نگذارند.
همین فضای مجازی خیلی وقت‌ها ما رو به راحتی به اشتباه میاندازد. وقت‌هایی که ما یادمان میرود خیلی از انسان‌های پشت این اکانتها انسان‌هایی واقعی هستند که مثل هر کس دیگری در همین دنیا زندگی میکنند راه میروند و کار میکنند. مثل همه ما امیدهایی دارند و آبرو و شخصیت. وقتی پشت اکانت‌های مجازی هستیم خیلی از اوقات دیدن اینکه کسی که پشت سر همین عکس یا آی دی است یک انسان هست و زندگی دارد سخت است. 
به ندرت ما همین وحشیگری‌ها و پرده‌دری‌هایمان را در دنیای واقعی میتوانیم نسبت به کسی که جلوی چشممان میبینیم اعمال کنیم اما در دنیای مجازی خیلی راحت فراموش میکنیم یا ساده‌تر اصلا نمیبینیم. بحث وحشیگری آنلاین مدت‌هاست که رایج شده. هر بار بهانه ای کوچک کافی است تا به راحتی طعمه طنزهای بی مایه و تکراری و کپی پیستی به سرعت فراهم شود.
البته مثال‌های وحشیگری آنلاین کم نیستند خیلی اوقات وقتی طرف کودک باشد به قیمت جانش تمام شده. مگان مایر و رایان هالیگان به راحتی وقتی هنوز ۱۳ و ۱۴ ساله بودند قربانی همین نوع از خشونت هستند که به خودکشی هر دو انجامیده. اینکه چرا ما زمانی که پشت کامپیوترهایمان نشسته ایم تا این حد میتوانیم بی رحم باشیم؟ نمیدانم پیرمرد هنوز خانه اش را دارد یا به زور خرابش کرده اند. زنده است یا مرده. اما قطعا خانواده دارد. مثل همین منی که دارم همین ها را تایپ میکنم. آبرو دارد و سهم دلداری جامعه پیرامونش از بدبختی هایش جز وحشیگری نبوده. نمیتواند حرفش را بزند خیلی ساده فقط همین. خیلی ساده تحت تاثیر جامعه حاضر به جنایاتی میشویم که شاید در حالت عادی به نظر وحشتناک برسند. این تاثیر محیط و گروه به راحتی میتواند از همه ما انسان های به شدت خطرناک بسازد.
من فکر میکنم دنیای مجازی را بد ساخته اند باید طوری میساختند که گریه و زاری شکنجه های آنلاین و شکستن شخصیت، غرور، آبرو و دل افراد را میدیدیم. باید وقتی لایک میزدیم مثلا خون میپاشید روی صورتمان و پوستمان تا باورمان شود با همین کیبورد وحشیگری کرده‌ایم.
در سالهای بعد از جنگ دوم که دنیا مبهوت جنایات هولوکاست بود یک روانشناس اجتماعی استنلی میلگرام آزمایشی رو برای سنجش تاثیر «اطلاعت از دستورات» ترتیب داد. این آزمایش در زمان محاکمه یکی ازجنایتکاران هولوکاست بود و آنزمان بحث های زیادی بود که این افراد انسان هایی گناهکارند و جانی هستند یا صرفا انسانهایی عادی که از دستورات پیروی کردند. روند آزمایش بدین ترتیب بود که از افراد خواسته میشد در یک آزمایشی شرکت کنند که هدفش بررسی اثر تنبیه روی یادگیری است. از افراد خواسته میشد که پشت یک دستگاه شوک دهنده الکتریکی قرار بگیرند و سوالاتی رو از فردی که در اتاقی دیگر نشسته بپرسند. برای هر سوالی که فرد اشتباه پاسخ میدهد شکی الکتریکی رو به فرد وارد کنند. در هر مرحله هم مقدار این شوک الکتریکی رو میبایست افزایش میدادند. از ۱۵ ولت تا ۴۵۰ ولت در عین حالی که روی دستگاه نیز مشخص شده بود که شوک های بالاتر از ۳۰۰ ولت بسیار خطرناک و کشنده هست. کسی که در اتاق دیگری نشسته بود تا به سوالات پاسخ بدهد در واقع همکار خود میلگرام بود و در واقع شوکی نبود اما با هر بار افزایش شوک الکتریکی فریادی از شکنجه و درد میکرد و درخواست میکرد که حتما آزمایش رو متوقف کنند. در طی روند آزمایش هم تنها به افرادی که به خاطر شنیدن صدای داد و فریاد و شکنجه از اتاق دیگر از ادامه آزامایش منصرف میشدند تنها گفته میشد که ادامه بدهید برای ادامه آزمایش لازم هست که شوک بدهید. قبل از این آزمایش وقتی میلگرام همین تست رو با دوستای روانشناسش در میان گذاشته بود همگی براین باور بودند که تنها عده معدودی شوک نهایی کشنده رو حاضر خواهند بود اعمال کنند (حداکثر ۳ درصد و میانگین یک درصد). اما یافته های میلگرام شگفت آورتر بود و ۶۵ درصد از افراد تنها به خاطر همین فشار اجتماعی حاضر به چنین کار وحشتناکی بودند در عین حالی که حتی از یه حدی به بعد دیگر صدایی از اتاق دیگر نمی آمد و مطمین نبودند که فردی که در اتاق دیگر قرار بود به سوالات پاسخ دهد مرده هست یا زنده. 
ما در دنیای آنلاین خیلی وقت ها شاید همین کار رو میکنیم 

پنجشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۱

چرا گم شدیم مرتضی؟


خیلی وقتا فکر میکنم یکی یهو در و میزنه و یه تکه نون و خرما میاره. بعد منم مثل همون عذرا خانوم تو مارمولک یهو منقلب میششم. پا میشم توبه میکنم. داد میزنم و همسایه ها همه جمع میشند. لپ تاپ و خرت و پرت امو میریزم دور از پنجره - سیگارو ترک کردم و گرنه میخواستم بگم آخریش رو هم که تو دستم بود رفته بودم در و باز کنم تو مشتم له میکردم خاموش شه - همه پیپرها و کتاب هایی که خوندم و نخوندم. همه رو دارم میریزم بیرون. بالکن آتش روشن کردم دارم میریزمشون اون تو. آخه اینا که نشد زندگی در آستانه سی؟ خب پس کو رستگاری ما؟ سعادتمون همین بود صبح بریم آفیس شب برگردیم؟ چایی بریزیم کتاب بغل کنیم تا شب شه بخوابیم؟ این یعنی گم شدیم خب. بعد همه دارند گوش میدند به من -پلک هم نمیزنند- با بهت نگام میکنند بیشتر، من از پله های ساختمون دارم میرم پایین. دارم میگم بهشون که بابا اینا چرنده، مودب بگم شعره، بافتیم بیشتر. ساختیم دلخوشکنک برای خودمون. دارم باز میگم بهشون که چه بلایی سر خودمون آوردیم. بیشتر هم شاید روم به همین پبرزن همسایه ام باشه -پیر که میگم نه فکر کنید 70 ، 80 نه. یه چی بالای 120 و اینا- که شاید دیگه فرصتی نداشته باشه، البته اگه مثل سیمرغ یه روز نبینم نشته وسط راهره، پر پر بزنه و آتش بگیره دوباره از اول متولد شه-بعید نیست به خدا. اصلا چرا اینجا اینقدر عمر میکنه آدم؟ مگه کلاغید آخه؟ خیلی خوش میگذره؟ چرا توبه نمیکنیم، برگردیم . دیگه اینجا که رسیده گریه هم میکنم ... شاید هم این پلیس فدرال سر یه کوفتی بیاد دست بند هم بزنه به من. نمیدونم مثلا شاید باغچه همسایه رو نفهیمدم لگد کردم، با دوچرخه از پیاده رو رد شدم یا بین خیل اینهمه قبض یکی رو ندادم یا هر چی ... اینجا رو دارم مینویسم آلارم رفیق مصری ام که آفیس بغلی هست داره اذان پخش میکنه، همین هم خیلی خوبه. اگه باشه تو همون روز، رو همون راه پله همون وقت که من با صورت خیس دارم میام پایین پله ها رو گوشی اش زنگ بخوره بعد همین آلارم پخش شه. خیلی فرق میکنه به خدا
بعد یکم فکر میکنم، میبینم آخه کی این سر دنیا نذری میاره؟ اونم چی نون و خرما! اینجا کسی چیزی نمیاره. بیارند هم ممکنه یه بطری ای چیزی باشه -که بار گناهتو سنگین تر کنه- یا نون هم که باگته (تازه نمیارند همون رو هم). گیرم بیارند، باگت که اون برکت رو نداره. آخه کسی دیدید که به نون باگت قسم بخوره؟ برداره قسم بخوره بگه به این برکت قسم؟ نه نمیشه اصلا شما تصورش رو هم بکنید خنده داره. قبلا هم من میخواستم بیام شنیده بودم اینجا همه چی اش مصنوعیه، چرا باور نکردیم؟  
ما بد جایی اومدیم. گم شدیم بین یه مشت آدم گم و سرگردون تر از خودمون. دارم فکر میکنم اینجا اصلا چیزی پیدا نمیشه بهش قسم خورد. نداریم چیزی برکت داشته باشه. به ناموس سینت فلان چندم آخه چطوری میشه قسم خورد؟ جایی که من از توش میام شما به قفل در بی بی هم قسم بخوری طرف اشک از چشاش سرازیر میشه. نه؟ تر که میشه. همینه دیگه راه ما بسته شده. ما اینجا گم شدیم کسی هم نمیاد ما رو پیدا کنه. مثل اون یارو کماندو تو آتاری داشتیم میومدیم پل پشت سرمون تکه تکه میترکیده، گرم بودیم نفهمیدیم. ما اینا رو 20 سال پیش بازی کرده بودیم، دیده بودیم، پس چرا لعلکم تتقون؟ هممون ول شدیم یه گوشه بارمونو سنگین تر کنیم. نمیفهمند به خدا. اینا نذری ندارند، ندارند چیزی که یه تلنگری بزنه بهشون بفهمند.
اینجا تپه شاهد بود به خدا. دنیا چرا اینطوریه؟ کی به کیه؟ ما تاوان چی رو داریم پس میدیم؟ این پا رو بگیر زندگی مونو پس بده. دنیا چرا اینطور میشه اخه مرتضی؟ 

جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۱

لطفا سریعتر جمع شان کنید

حق بدهید که حال آدم را خراب میکنند. مثل بچه های عقب مانده جلوی در و همسایه آبرو نمیگذارند. جلوی چشم که باشند یعنی ما خراب کرده ایم. آخر انقلاب ما میراث مستضعفین بود و قرار بود عدالت باشد برای همه. سالهای اول که بود جمعشان میکردیم جلوی دوربین ها تا نشان دهیم بفرمایید دروازه تمدن که نرسیدیم هیچ حالا این وضع مردممان شده. اما الان دیگه حیف خیلی سال گذشته. ما که اشتباه نکرده ایم. ما که خود حق و علم مطلقیم. اصلا مگر ولی فقیه سر این مملکت نبود همه این سالها؛ اینها از کجا پیدایشان شده؟ ما که همه کارهایمان درست بود و طبق برنامه میمون هم تازه به فضا فرستادیم (گیرم که سر راه مرد، فرقی نمیکند)، حق بدهید به شهرداری تهران که بخواهد جمع شان کند. 
اصلا حقیقت اش را بخواهید من فکر میکنم همین مملکتی که قابلیت سه هزار میلیاردی شدن دارد؛ شما که نتوانسته ای لقمه نانی برای خودت پیدا کنی و برایش سگ دو مجبوری بزنی همان بهتر که چند ماه یه بار نیروی انتظامی بریزند لخت ات کنند تو خیابان بزنند تو سرت. والله جرم از این واضح تر؟ حالا هی بیایند بپرسند این چه جرمی است که ماهیانه آدم میریزیم که ادب کنند. همین که سر و وضع اش طوری است که تو خیابان که راه میرود ممکن است زن و بچه شریف مردم بترسد خوب جرم هست دیگر؛ نیست؟ چه معنی دارد اینقدر آدم زشت شده باشد آخر؟ یعنی اینها عمرا زیر سی و پنج سال باشند. لعنت بر خود و پدر محمد رضا که اینهمه فقیر درست کرد الان ما آبرویمان برود ندانیم چه کاری باهاشون بکنیم. حالا اینها به کنار خجالت نمیکشند یه عده شون کلا 10 سالش هم نیست بعد کارتون خواب میشند یا گدایی میکنند. واقعا این هم دیگر تقصیر نظام هست؟ حتما باید جلوی چشم باشند؟ خودمان مجبوریم ببینیمشان بس نیست؟ جمع شان کنید لطفا 

بدبختی فقط 10 درصدشان اتباع دیگر کشورها هستند. شانس ماست مهاجرین ما میروند همه میشوند خرپول و سرمایه دار بعد هر کسی که میاید کشور ما چرا بدبخت میشود؟ نه البته از اول همون بدبخت هاش میاند؛ نمیشود که مملکت اینهمه پتانسیل دارد. آقا از من هم میپرسید جمع شان کنید؛ از اول بسازیم. قرار است 200 میلیون شویم. اون 125 میلیون باقی مانده رو سعی میکنیم همه از دم خوشگل و سرمایه دار و دکتر مهندس بسازیم. دیگه مجبور نباشیم مهمون اومد بگیم شهرداری جمع شان کند. این 75 میلیون که از دستمان در رفت.
بعد نپرسید اگر خانه جا دارد چرا داریم اینطوری اینهمه مهاجری که با هزاران بدبختی دارند کار میکنند رو میریزیم بیرون؟ به من میگید، اصلا به نظرم کاش یه راهی داشت این 75 میلیون رو هم میریختیم دور تا اینبار گل کاری هامونو از رو کاغذ سفید شروع کنیم. ملت درست کردیم یه مرغ گرون میشه میریزند برای اعتراض. خب نفهم خودت نمیدانی که مرغ نخوری چیزی نمیشه؟ حتما باید آقا اینهمه کار و زندگی اش رو ول کنه بهت توضیح بده چیزی نمیشه؟ والا به خدا جمع کنید کل این 75 میلیون رو. حال آدم رو بد میکنند مخصوصا که حتی نمیفهمند مرغ نخورند چیزی نمیشود، از این واضحتر؟
خیلی فکر کردیم نتیجه: راه حل مشکل همین است که باید بشویم 200 میلیون والسلام. همین الکی هم نیست ها این عدد. همون امام راحل هم از اول اولش هم این را گفته بود بدون فکر کردن. چه بسا الان 200 میلیون بودیم الان اینهمه بدبختی نداشتیم. 200 میلیون بودیم الان اینهمه اراذل و اوباش داشتیم خاطرمون مکدر شه؟ صبح تا شب کار و زندگی مون رو ول کنیم هی بزنیم تو سروشون که یه موقع غلط اضافی نکنند؟ اینهمه بیکار داشتیم برند ماهواره نگاه کنند؟ همه 200 میلیون خوش و خرم دست انداخته بودیم رو شونه های هم . امام هم واقعا از همان اولش خیلی میدانست که همین رو میگفت. نکردیم به موقعش حالا این شد وضعیت

دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۱

مکمل معنوی

این تب جیم و بدنسازی کلا همه رفقای مجرد ما رو گرفته. بعد دیروز برای دیدن بازی فینال رفتم خونه یکی شون که یک تلویزیون گنده داره که بتونم راحت تر بازی رو ببینم. بعد میبینم که چند تا قوطی قد بشکه رو میز هستند شکل شیر خشکهای بچه. داشتم فکر میکردم دیگه شیرخشک رو چرا سایز خانواده میسازند؟ بعد که پرسیدم میبینم که از همین پودر مکمل هاست که بدنسازها میخورند تا بادکنکی شند. بعد شروع کردم منبر رفتن راجع به مضرات پودرها که یاد فردوسی پور و اون پودر کذایی دی میتیل املامیلین افتادم. دنبال اینکه ببینم روش نوشته که دوپینپ محسوب میشه یا نه که سخنرانی رو مستند تر کنم. حالا وقتی که درشو وا کردم میبینم این پودر هم که انگار طعم شکلاتی است و من هم که آخر خویشتنداری. حالا یه پیاله آورده و یک پیمانه ریخته و با شیر قاطی کرده که امتحان کنم دیگه صحنه بعدی همین هست که دارم پیاله رو سر میکشم. کلا فسق و فجوری و خلافی خدا رو شکر نمانده که بنده در همان تلنگر اول در آغوشش نگیرم. یعنی واقعا خیلی از خودم راضی هستم. 
حالا بازی شروع شده احساس میکنم هوا به شدت گرم شده. همینطور عرق میریزم که به سرم میزند نکند این انرژی اضافی اون تو دارد با خودش کلنجار میرود که کاری بکند و چون منم نشستم رو مبل و مشغول تماشای تلویزیون قاعدتا کالری ای نمیسوزد (بله کالری رو هم خیلی وقت هست یاد گرفته ایم در مزایای معیت دوستان بادی بیلدینگی). وسط نیمه شده بود که یاد جکی افتادم که کسی بنزین خورده بود و تو حیاط میدوید تا تموم بشه. به نظرم خیلی هم جک نمیاد. یعنی لااقل در مورد این مکمل که جک نباید باشد. زدم بیرون و محوطه سبز رو دارم میدوم و دارم فکر میکنم کاش نگاه میکردم ببینم چقدر از این کالری کوفتی رو با چند دور میشود سوزاند. 
حالا فوتبال دوباره شروع شده دوستم از پنجره منو که دارم دور زمین مثل این هلی کوپترهای اسباب بازی که از سقف آیزان میکردند و دور خودشون میچرخیدند، صدام میکنه. برگشتم دوباره رو مبل نشستم. حالا احساس میکنم که رفته رفته انگار از شکم به پایین دارم سنگین تر میشم. کم کم از مبل دارم سر میخورم. احساس میکنم رسوب تو کلیه ها آغاز شده. شام هم که املت داریم میزنیم و فوتبال میبینیم. احساس میکنم عضلاتم دارند رشد میکنند. برمیگردم گاها بازوم رو میبینم ببینم فرقی کرده یا نه. انگار که ذرات پودر کم کم میرند تو عضلات و شروع میکنند به باد کردن. دیگه به عینه دارم میبینم که دارند رشد میکنند. احساس میکنم پودرها به شدت مشغول کارشون هستند تو بازوها و کلیه ها. نمیدونم چرا دوباره این ناراحتم میکنه. باز دارم عرق میریزم و تقریبا دیگه گردن به پایین از مبل سر خوردم پایین.
سریع جمع کردم و به خونه برمیگردم که کلی ملت ریختند بیرون و نفری یه آبجو و پرچم دستشون داد و هوار میکنند. احساس میکنم بهتره برم با یک گروهشان کتک کاری کنم کالری ها بسوزند. اما این پودر کلا انگار علاوه بر قهرمانی منش پهلوانی هم اضافه کرده. کلا مردم رو خیلی کوچک و ضعیف تر میبینم. یعنی هر کی رو نگاه میکنم میبینم این یکی که اصلا تاب همون ضربه اول رو هم نباید داشته باشه. بیمارستان هم که از اینجا خیلی دوره و بچه ها یکی شون چند روز پیش میگفت سر یه تصادف انگار کلی طول کشیده بود آمبولانس برسد. برگشتم خونه همچنان احساس میکنم تا این کالری نسوزد نمیتونم بخوابم. به وضوح صدای اسیدهای آمینه پروتیین از تو بازو هام داره میاد. دیگه حسابی کلافه ام میکنه. دارم فکر میکنم این وقت شب برم بیرون بدوم یقینا یا پلیس میگیرتم فکر میکنه فرار دارم میکنم یا آمبولانس برای دارالمجانین. یادم افتاده که مغز هم خوب بالاخره کالری میسوزاند. برگشتم دانشگاه نصف شب مثل بنز دارم کار میکنم، کم کم احساس میکنم که کراتین ها و پروتیین ها مسیرشون رو به سمت مخم عوض کردند. امیدوارم آشنایی داشته باشند که اونجا قراره چی کار کنند و نیازی به افزایش حجم نیست. یاد اون اوایل دوران رایحه خوش میافتم که عمده تبلیغ این بود که دکتر شب و روز کار میکند بدون خستگی، نکند از همین ها میخورد؟ رسوب نکرده باشد تا به حال؟ 
ساعت چهار صبحه و کم کم دیگه مکمله داره تموم میشه احساس ماشینی رو دارم که سربالایی داره بنزین تموم میکنه. میرم پایین رو کاناپه دراز میکشم میبنم احساس سنگینی از بین رفته و دیگه سر نمیخورم رسوب هم کرده باشد دیگه احتمالا نمیشود کاری کرد. 

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۱

برنامه های ابری برای کروم


این پست یه خورده بیربط به بقیه محتوی های وبلاگ هست. دلیلی هم که باعث شد بنویسم یه سری اپلیکشن های جدیدی است که با معرفی این درایو ابری گوگل معرفی شدند. گوگل از کروم چیزی بیشتر از یک مرورگر اینترنت میخواست و با معرفی سرویس هایی مثل گوگل داک هم اینو میشد حدس زد که به خوبی در طول زمان جای مجموعه های مثل آفیس مایکروسافت و مشابهاش رو همِن الان هم لااقل برای کارهایی که زیاد پیچیدگی خاصی لازم ندارند به خوبی گرفته.
حالا این پست میخواستم راجع به همین نرم افزارهای ابری بنویسم. حالا دیگه کم کم برای بسیاری از کاربردهای دیگه چیزی بیشتر از باز کردن مرورگر اینترنت لازم نیست چیزی نصب کنید. این روند که دیگه به جای نصب نرم افزار روی کامپیوتر شخصی شما بتونید برنامه خودتون رو روی سرورهایی که قدرت بسیار بالایی دارند اجرا کنید و شما فقط رابط گرافیکی برنامه رو داشته باشید. اینطوری روند اجرا و کار با برنامه بسیار سریع تر هست و شما چیزی نمیخواهید جز یک مرورگر و اینترنت. لازم هم نیست برای برخی کارهای ساده کلی برنامه نصب کنید و فضای کامپیوتر شخصی تون رو اشغال کنید.
گوگل داکیومنت یکی از بهترین مثال هایی بود که تا الان خیلی ها میشناختند و استفاده میکنند. اما حالادیگه برای خیلی از برنامه های گرافیکی و ادیت عکس و فیلم هم ممکن شده و کلی اپلیکیشن برای همین ها معرفی شده. دیگه برای کارهای ادیت ساده عکس لازم نیست کل مجموعه فوتوشاپ رو نصب کنید یه نگاه به اینجا بندازید و تو کرومتان اد کنید.
یا برای نرم اقزاری حرفه ای تر مانند اتوکد هم اینجا رو ببینید که میتوانید فایل هاتو رو به صورت آنلاین باز و ادیت کنید و در واقع بسیاری از قابلیت های خود نرم افزار رو به صورت آنلاین داشته باشید. با معرفی گوگل درایو هم میتونید از درایو گوگلتان برای ذخیره سازی فایل هایتان استفاده کنید. حتی گوگل الان یه لیست خاصی هم در فروشکاهش قرار داده برای معرفی اپلیکیشن هایی که با درایو مجازی گوگل کار میکنند. اینجا رو ببینید
همین رویکرد محاسبات ابری برای خیلی از برنامه های کاربردی دیگه هم وجود داره. با یه نگاه به فروشکاه اپلیکیشن گوگل میتونید اینا رو پیدا کنید. برای خیلی کاربردها از ادیت صدا و موسیقی گرفته تا فیلم .

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۱

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

تابستان پارسال وقتی خبر دزدی سه هزار میلیاردی منتشر شد خبرهای زیادی منتشر میشد که این جریان جریانی کاملا مستقل از دولت و نظام بوده و به سرعت رسیدگی و دست های آلوده قطع خواهند شد. 
رهبر انقلاب در همان تاریخها در سخنانی گفته بودند :
«نباید این قضیه را کش دهند، بگذارید مسئولان کارشان را دنبال کنند و با دقت کار کنند. مردم هم بدانند این چیزها دنبال می‌شود، دست‌ها قطع می‌شود، مسئولان قوه قضائیه هم خبر رسانی کنند.» در همان سخنرانی نیز عمده توصیه به همین بود که از رسانه ای کردن این اختلاس هنگفت جلوگیری شود تا مسولان به راحتی دستشان در برخورد با دزدان بیت المال باز باشد. به درستی هم اشاره شده بود که «فساد اقتصادی باعث از دست رفتن امید خیلی از افراد می‌شود» این سخنان در رابطه با مبارزه با فساد واختلاس به جای اخبار اختلاس به شدت تبلیغ شد تا به همه این اطمینان داده شود که دزدی پیگیری خواهد شد.
اما فارغ از اینهمه هیاهوهای به ظاهر مبارزه دیروز خبری منتشر میشود که دیگر آنهمه هیاهوی مبارزه را در رسانه ها ندارد. رهبری با عفو یکی دیگر از متهمین فساد موافقت کرده اند. جناب ریس قوه قضاییه این حکم را بهتر توضیح میدهند: صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه ایران هفته گذشته بدون اشاره به نام محمد شریف ملک زاده، تلویحا از عفو او توسط آیت الله خامنه‌ای به دلیل "در نظر گرفتن مصالح نظام" خبر داده بود. 
سخنگوی قوه قضاییه نیز با تایید همین حرف جمله ای رابیان کرده اند که بیش از هر چیز یادآور جمله رهبر انقلاب در قضیه اختلاس بود که "نباید این موضوع را بیش از این کش داد." چنین حکم هایی انگار کم هم نیستند جایی که ریس قوه قضا میفرمایند: "فرض کنید در ماجراهایی قوه قضائیه رسیدگی انجام داده و متهمی را که اتفاقا اتهام او کوچک نیست به دلیل مصلحتی مورد رأفت نظام قرار داده و این فرد مورد عفو از تعقیب قرار می‌گیرد"
من برایم سوال پیش آمد که چطور میتوان فرمان مبارزه با فساد داد و گفت که «به بدکار و خرابکار و مفسد ترحم نکنید.» و یا "با دزدان کیسه ملت برخورد کنید" و هفته بعد از این سخن یکی از متهمین فساد را مورد رافت اسلامی قرار داد. خب البته حکم "سمعا و طلاعتا" اما باز سال بعد اختلاسی به همین هنگفتی و یا بدتر رخ داد آیا باز میتوان گفت «توصیه به مبارزه با فساد اقتصادی که چند سال قبل بیان شد جدی گرفته نشده است و اگر به آن توصیه عمل می‌شد این فساد بزرگ بانکی رخ نمی‌داد و اگر مبارزه می‌شد این چند هزار میلیارد سوءاستفاده پیش نمی‌آمد.» ؟
قرار شده بود ما کش ندهیم اما آیا قرار نبود شما هم رسیدگی کنید؟ اینجاست که شاید جناب مصطفی پور محمدی پاسخ سوال خود را پیدا کرده باشند. وقتی که چندی پیش گفته بود : «ما هر کسی را هم بگیریم، حتی رییس‌جمهور مملکت را هم بگیریم، می‌گویید دانه درشت نیست، حتماً پشت سر این دانه درشت‌هایی باید پیدا شود». آیا مردم حق ندارند ؟

سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۰

جدایی نادر از سیمین

من بارها میخواستم درباره فیلم جدایی بنویسم. فیلم را بارها در سینما و در خانه دیده ام. خیلی حرف ها درباره این فیلم دارم، خیلی هم دوست اش داشتم، با هر بار دیدنش هم این علاقه ام بیشتر شده. جدایی داستانی از زندگی امروز من هم هست. قصه خیلی ها هست. 
بسیاری از یادداشت های در مورد جدایی رو در وبلاگستان خوانده ام. امروز هم فقط برای تشکر از این مرد نازنین و انسان دوست مان همین رو مینویسم، آقای فرهادی شما آبروی ما بودید. سخنان دیروزتان در اسکار فقط از هنرمندی نوع دوست، دلسوز میتوانست باشد و فداکار. شما همه اینها بودید. شما برای لحظه ای هم که شده غبار سیاست رو از روی ایران عزیز ما کنار زدید، از شما ممنونم.

جمعه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۰

خواب و بیداری

یه چند روزی هست که به خاطر اینکه سیم کارتم رو عوض کردم سیم کارت قبلی‌ام رو انداختم رو یه گوشی خیلی قدیمی از این سونی اریکسون های 750. بعد اینهم از اونهاست که وقتی شارژش تموم میشه یه آلارم خیلی بلندی داره برای باتری. 
بعد حالا امشب انگار این باتری‌اش داشته تموم میشده و کل شب رو داشته همین آلارم وحشتناک باتری لوش رو پخش میکرده, بعد اما این شده بود موسیقی متن خوابی وحشتناک عالی که خودم وقتی که صبح بیدار شدم تا مدت‌ها در کف رویاش مونده بودم.
نمیدونم دقیقا از کی شروع شده بود خواب؛ اما همزمان من خواب میدیدم که مردم و گوشی‌ام داره زنگ میخوره و هر بار که زنگی میخورد اسم یکی رو، رو گوشی میدیدم و خودم رو تخت که چون مرده‌ام دیگه توان پاسخ دادن ندارم. جالبش این بود که من امروز یه قرار با استادها برای ریپورت داشتم که خوب نتایج خوبی ندارم و ددلاین اش هم نزدیک و بابت مردنم خوشحال بودم و در واقع تو خواب راضی بودم که خب من که دیگه مردم پس لازم نیست دیگه کاری بکنم. خواب اما خیلی واضح و در واقع بر اساس همین کارهای هفتگی‌ام بود. یکی از این زنگ‌ها رو مثلا میدیدم که دوستی که دیروزش سوال لاتک داشت و ناراحت بودم که دیگه کاش دیروز یه خورده بیشتر وقت میگذاشتیم که دیگه مشکلش کامل حل میشد، جالبه هر کدوم از این زنگ‌ها کلی استرس و ناراحتی عذاب وجدان ایجاد میکرد اما یه لحظه که یادم میافتاد که بابا دیگه من مردم دوباره کاملا آسوده میشدم. زنگ بعدی هم از یکی دیگه بود برای سوال برنامه نویسی که این هفته درگیرش بودم و در بین همه اینها هم شماره‌های ناشناس هم میافتاد که خب تصور میکردم که خب اینها هم از ایران هستند و حتما مامانمه و دوباره کلی استرس که چرا دیگه ول نمیکنه، انگار یه جور دعوا با خودم که بابا قطع کنید من که مردم و جواب نمیدم حالا بالاخره یکی پیدا میشه میاد بهتون میگه دیگه. چون همیشه یه بحت من با خونه اینه که همیشه میگم وقتی یه بار زنگ میزنید و جواب ندادم دیگه نزنید حالا خودم میام بالاخره میس‌کال رو که دیدم خودم زنگ میزنم. چون مثلا اینجور موقع‌ها شده که گوشی‌ام حتی یه ساعت همراه نبوده و برگشتم دیدم یهو 10 تا میس کال افتاده و کلی نکران موندند. تو خواب هم همش به خاطر این عصبانی بودم که بالاخره من مردم و اینها آخرش یاد نگرفتند، یعنی همین با کلی استرس و عذاب البته همراه بود.
اما یکی از عالی‌ترین این زنگ‌ها از یکی از دوستان بود که معمولا قرار چایی چیزی عصری میگذاریم که بریم بخوریم. این دوستم از من کوچکتره و اخیرا یه مشکلی پیش اومده بود که باهاش در این زمینه صحبت کرده بودیم هفته قبل. بعد اسم این که تو خواب دیدم افتاد رو گوشی، عذاب وجدان گرفته بودم که این از من کوچکتر بود کاش یه خورده بیشتر باهاش صحبت میکردم و بیشتر "نصیحت" اش میکردم :) بعد همش یه حسی مثلا "بزرگترانه" و "پیردانا" پیدا کرده بودم که کاش میشد برمیگشتم تجربیاتم رو در اختیارش میکذاشتم :) 
واقعا خواب خیلی عجیبی بود. البته نوع این شکل خوابها که رویدادهای محیطی و بیرونی قسمتی از خواب باشند شاید خیلی پیش بیاد اما این یکی خیلی واقعا برام جالب بود. یعنی برای خودم هم بعد از بیدار شدن خوشایند بود اون احساس آسودگی و سرخوشی ناشی از اینکه مرده بودم و همه این دغدغه های ذهنی ام با یه لحظه فکر کردن به این که من مردم و دیگه کاری از دست ام ساخته نیست، پیدا میکردم و دوباره میخوابیدم. 
کاش دنیای مرگ واقعی هم به همین زیبایی و آسودگی باشد،

پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۰

بصیرت افزایی و ماکتی مقوایی که در شهر گردانده میشود

امروز ۱۲ بهمن ۹۰ تصاویری از برگزاری مراسمی نمادین توسط خبرگزاری های داخلی منتشر شد که در آن ماکتی مقوایی در ابعادی بزرگ از امام خمینی ساخته شده بود و همانند عروسک کل جریان ۱۲ بهمن از ورود امام به فرودگاه مهرآباد و رفتن به مدرسه رفاه و سخنرانی با آن بازسازی شده بود. از همان لحظه های اول مخابره تصاویر این نمایش مضحک به سرعت در وب فارسی پیچید و میشد پیش بینی کرد که چه فضایی در انتظار آن خواهد بود. به سرعت این تصاویر به کل فضای مجازی رو گرفت به صورتی که در بسیاری لحظات خود خبرگزاری مهر بارها از دسترس خارج شد و در برخی موارد نیز برخی از این تصاویر حذف شد. خبر با همان سرعت به رسانه های خارج زبان نیز میرسد.



اما نکته مهمش برای من همین رژه و برگزاری جلسه هزاران نفر افراد بالای نظامی، مسولین رده بالای مملکتی و مردم عادی با این ماکت مقوایی است در حالی که یک نفر از این خیل اعتراضی به این مسغره بازی و این نمایش نکرده است. در حالی که قطعا بسیاری از افراد حاضر احتمالا کل مراسم را در دل خود به این شوی لوث و مضحک خندیده یا از آن رنجیده‌اند. این داستان جامعه‌ای است که انتقاد در آن جرم شده و هر قلم و زبانی که جز به ستایش و مدح برآید خاموش شده. همه از مردم عادی تا مسولین درجه بالای مملکتی بایستی روزانه در شوی بصیرت مدیحه سرایی کنند تا متهم به فتنه، انحراف، و چه و چه نشوند.


این ماجرا برای من یاد آور همان داستان پادشاه لخت کودکی است که همه تماشاگران با اینکه لختی پادشاه برایشان مثل روز روشن بود کسی برای اینکه متهم به بی‌بصیرتی نشود اعتراض نکرده بود تا پادشاه لخت در شهر گردانده شود. ماکت مقوایی امروز هم نتیجه همان خفه کردن هر نوع صدا و انتقاد هست. امروز نیر فضای مجازی است که به خاطر نداشتن محدودیت‌های دنیای واقعی لختی و مضحک بودن این نمایش را عیان کرده. تاوان آنهمه آدمی که امروز جرات نکرده‌اند به این ماکت مقوا اعتراض کنند و تن به این عروسک گردانی لوث و چیپ داده‌اند.
یاد معرکه دوسال پیش برای ماجرای کذایی پاره کردن عکس امام  به خیر.

سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۰

صندلی هایی ارزشمندتر از جان آدمیزاد

دیروز یکشنبه یه بازی بین تراکتورسازی و استقلال برگزار شده. همه با جو غیر عادی و حساسیت بالای بازی‌‌های تراکتور رو در جریان هستند، تصاویری که نود از قبل بازی نشون میده تماشاگرانی است که با هزاران جنگ اعصاب و مشکلات بلیط و نبود راه ورودی مناسب بالاخره زیر برف خودشون رو رسوندند به ورزشگاه. بازی سه اشتباه فاحش داوری داشته (یک پنالتی، یک کارت قرمز اشتباه به نفع استقلال و یک پنالتی نگرفته شده باز به نفع استقلال). بارها این اشتباهات در اسکوبرد ورزشگاه نمایش داده شده تا کاملا تماشاگر را شیر فهم کند که داور سه اشتباه مسلم داشته. تماشاگران بدون جای مشخص، انتظامات ورزشگاه نامناسب و بدون دوربین‌های نظارتی برای تماشاگران خاطی  و هزاران مشکل دیگری که معلوم هست چه جوی از ورزشگاه میسازد. 

تعدادی از تماشاگران عصبانی که هیچ سیستم نظارتی را نمیبینند شروع به کندن و پرتاب صندلی‌ها و پرتاب یخ و برف کرده اند. در ورزشگاه باشید میدانید که چه قدر چنین کاری برای خود تماشاگران خطرناک هست. این تصاویر هم مکرر از نود نمایش داده میشود و بارها از مسولین مربوطه سوال میشود که چه تعداد صندلی خراب شده. من برایم روشن نیست اینکه ۵۰۰۰ تا خراب شده یا پانصد هزارتا. چه فرقی میکند؟ یه بار کسی از آسیب های احتمالی برای تماشاگران سوال نشده. این وسط همه وکیل مدافع صندلی‌ها شده‌اند. نمیدانم از کی جان آدمیزاد اینقدر کم ارزش شده؟ اینکه چنین کاری شده اشتباه هست و چه یک صندلی و ده تا فرقی میکند مگر؟ کاری اشتباه هست که البته باید دید اصلا چرا امکان چنین کاری فراهم بوده و با هزار عامل مسبب‌اش باید بررسی کرد. اما این تاکید بر روی تعداد صندلی‌ها که خراب شده‌اند بدون اینکه یه بار بپرسیم ببینیم کسی از بین تماشاگرها زخمی شده و یا نه (فقط ۶ دقیقه در یک آیتم نمایش پرتاب صندلی است). از کی صندلی ارزشمندتر از آدمی شده که این صندلی برایش ساخته شده؟ من شمردم تعداد صندلی های کنده شده ۵۴۳۱ تا بوده لطفا کسی هم بشمرد ببینید کسی زخمی شده یا نه.

دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۰

اجلاس جهانی جوانان و بیداری اسلامی - نسخه ایرانی


امروز یکشنبه ۹ بهمن در ایران کنفرانسی به نام بیداری اسلامی تشکیل شده که به گفته سازمان دهندگانش شرکت کنندگانی از ۷۲ کشور در آن حضور دارند. برای من خود چنین کنفرانس بسیار جالب و سخنرانانی چون احمدی نژاد در این کنفرانس البته منافقانه به نظر میرسه. این که مهمانان این کنفرانس واقعا چه کسانی بودند و پشت کدام کوه زندگی میکردند که اخبار ایران در این سه سال به گوششون نرسیده و توانسته اند بنشینند و به سخنرانی جناب احمدی نژاد گوش دهند. 
تنها کشور مسلمانی که همچنان از کشتار وحشیانه دولت اسد بی وقفه و بدون کمترین انتقادی حمایت میکند، فقط بدنبال لوث کردن هر نوع حرکت آزادی خواهی در هر کجای دنیاست. برای همین حمایت کج دار و مریزش از مردم مظلوم بحرین هم به جای آنکه کمکی برایشان باشد بیشتر بدنامی شان میشود چنین حمایتی. ایران عبارت بهار عربی را بیداری اسلامی میخواند، تا بتواند ریاکارانه هر حرکت آزادی خواهانه ای را که موافق اش نبود را غیر اسلامی بخواند. در حالی که همه این حرکت ها چه در مصر، لیبی، تونس، سوریه و یا بحرین حرکت‌هایی علیه استبداد هستند و شرکت کنندگانش اکثریت مردم اعم از مسلمان و غیر مسلمان. 
اما این کنفرانس برای من یاد آور اولین روزهای بعد از فراخوان مردم لیبی برای اعتراضات بود که قذافی نیز خودش را انقلابی خوانده بود و قول داده بود که خودش بعنوان نقر اول در این اعتراضات شرکت کند:) البته که قذافی به اندازه احمدی نژاد ما خوش شانس نبود که بتواند زنده بماند و کنفرانس بیداری ارایه دهد. کسی چه میداند احتمالا هم قذافی کنفرانس اش را بیداری عربی منهای لیبی میخواند!
اما به نظر من نکته اصلی و پیام اصلی این کنفرانی در واقع همان بند پایانی سخنرانی احمدی نژاد بود که گفت به سران کشورهای منطقه توصیه کرده که این حرکت ها علیه خودمان هستند و «در واقع امروز با کمک شما میخواهند سوریه را بزنند فردا نوبت خودتان هست». در واقع در کنفرانسی که قرار است برای حمایت از انقلابیون باشد و مردم تحت ستم چنین رژیم های دیکتاتوری احمدی نژاد آمال دل خود را بازگو میکند و به دیکتاتورهای منطقه پیام میدهد که بیاید پشت هم را در این انقلاب های مردمی نگه داریم و گرنه همه مان رفتنی هستیم.
حالا آنهایی که این کنفرانس را شرکت کرده اند با خیال راحت میتوانند برگردند خانه، اگر قرار باشد ایران در این غایله طرف کسی رابگیرد این الزاما طرف مردم و انقلاب نیست!

یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۰

International Conference on Islamic Awakening (Iranian version)


Today 29th of February, there was an International conference on “Islamic awakening” (Iranian term for “Arab spring”). Actually this name is so smart to hide the hypocrisy and double standard supports of some of these movements when they are with us. By calling it "Muslim awakening", one can easily support some of these uprisings and call others not.Islamic or by US , Israel , west, or by evils even and so on! 
To me this is so ironic which such a conference should be held in Iran. Country which all these new type of rising against tyranny is started but brutally responded by government like any other uprising in region and this crack down is still continuing and only muslim country which is backing Bashar Al-Asad in butchering its own people. 
Ahmadinejad was lucky enough to survive storms of protests against him and now hosts an conference in Tehran, this reminds me the colonel Qaddafi in its early days after calling for protest in Libya which he was actually telling that he is also going to participate and he, himself is a revolutionist :) who knows if he was alive now probably he was also preparing another conference to rejoice in "awakening"s. 
But the main point of the conference, i think is hidden on the last part of Ahmadinejad's speech in conference which he addresses the region leaders (instead of people) and says that these movements are against all of us, “now they [the west, Israel and US] are trying to attack Syria with other Arab country’s help and tomorrow is your turn”
In a conference which is going to be a conference for supporting the revolutionist and people under such a unsupported and self-selected regimes, he directly backing the dictators and calling them to support each other against people and people's wish.
I don't know about the background or any important figures in such a conference but if any, probably now they can understand that if Iran is going to support one side in these battles it is not the people sides necessarily!