چهارشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۶

بزرگداشت عبید زاکانی در قزوین

نمی دونم این فایل مربوط به چه زمانی است ولی حتما گوش کنید. اسم شاعرش هم یادم رفته، کسی میدونه، بگه .

سه‌شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۶

پنجشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۶

Google Books

سرویس جستجوی کتاب گوگل چیز جدیدی نیست و فکر نکنم که نیاز به معرفی داشته باشد ولی علت اینکه چرا افراد از این سرویس به غایت (!) مفید و ارزشمند گوگل استفاده چندانی نمی کنند . پیشنهاد میکنم حتما امتحان کنید . در ضمن چون فعلا امکانی مانند share کردن بین دوستان و .. نداره (ولی قشنگ میشه پیش بینی کرد که حتما به سرعت اضافه خواهند شد )بنابراین میتوان از فید کتابخانه شخصی استفاده کرد که افرادی که میخواند کتاب هایی رو که میخونند به بقیه هم معرفی کنند . بهترین جا هم همان گوگل رید است که این روزها دیگر ترکانده است .
در ضمن در گوگل بوک میتونید کتاب هایی رو که رایگگان هم نیستند رو هم Preview کنید و در محتوی کتاب جستجو کنید ( که این دومی رو به نظرم خود آمازون هم نداره ).
در ضمن بلاگر هم فارسی شده (البته از کی نمیدونم ). ولی دیگه میشه فارسی تنظیم کرد و بدون دستکاری کد توش راحت راس به چپ نوشت .
در ضمن اینجا چقدر سوت و کور شده ! شده مثل حیات خلوت!

سه‌شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۶

از عاشوراهای ما

این متن مال پارسال هست ، اگر خواستید بخوانید لطفا کامل بخوانید !

شب تاسوعا ست . همه هیات ها دور مسجد جامع شهر جمع شده اند . ساعتی است که شب از نیمه گذشته . اینجا رسم است که هر محله ای برای خودش هیاتی جدا دارد. صدای وحشتناک این همه طبل و سنج که با هم قاطی شده اند . و مردمانی که با صدایی گرفته از فریادهای چند شب گذشته ، با حرکت دادن چوب هایی که انتهای شان قرمز رنگ شده و بعد از ممنوعیت قمه جای آن را گرفته است  ، شاه حسین فریاد میکنند . باورت میشود که فردا عاشورا ست . برای امام هم انگار امسال هم چاره ای نمانده .

خانم ها هم در گروه های چند نفره مشغول تماشا و صحبت اند . همگی با چادر های سیاه صورتشان را پوشیده اند ، چند تایی هم دخترهای جوان هستند که مشغول تماشا اغلب لبخند به لب دارند . کسی ناراحت نیست ، لااقل چهره افراد که این را میگوید . نمیدانم معمول است که میگویند اگر خانم ها برای تماشا نیایند کسی این طوری از ته دل برای امامش عزاداری نمی کند . ولی باورت نمیشود .

عاشورا نیز همین هیات ها هستند که در شهر میگردند و به مسجد ها و یا خانه هایی که نذری دارند و دعوتشان کرده اند میروند . اغلب پیر مردها هم که نمی توانند با هیات ها بگردند در همین مسجد ها مینشینند . تقریبا هر محله ای برای خودش مسجد دارد ، غیر از چند مسجد بزرگ که مشترک همه شهر حساب میشوند .

روضه خوان ها را هم معمولا از شهر دیگری می آورند، نمی دانم انگار در شهر خودمان کسی بلد نیستند روضه بخوانند  ،یکی از محله ها روضه خوان جوانی را آورده است که بسیار تعریف میکنند . یک و نیم میلیون پول گرفته است برای سه روز . البته وضع بقیه محله ها هم بهتر نیست ، همگی به نسبت خودشان . کمتر از سیصد تومان را که من نشنیده ام .

چون قرار است که دیگر کسی قمه نزند ، با هر کدام از این هیات ها یک نفر از افراد نیروی انتظامی هم هست که مراقب سلامتی افراد باشد . این به نظرم مظلوم ترین فرد در هیات هست . همه به چشم شمر به این آدم نگاه میکنند . انگار که قرار است با قمه زدن سر این آدم شکافته شود . ولی به خیال همه این چیز ها سرش را انداخته پایین و برای خودش سینه میزند !

ظهر که میشود ، همه هیات را صحیح و سالم در مسجد تحویل میدهد ، یعنی اینکه هیچکدام ازاین ها خلاف مقررات رفتار نکرده ، آخوند هم برایشان دعا میکند و از آنها میخواهد که در واحدهای مستقر در مسجد خونشان را اهدا کنند . چند سال پیش شنیده بودم که چون در روز عاشورا مقدار خونی که اهدا میشود ، خیلی زیاد است عملا خیلی از این خون های اهدایی به دردی نمی خورد .

همه با عجله از مسجد خارج میشوند و خیلی ها هنگام بیرون رفتن به افسر نیروی انتظامی میفهمانند که میروند که قمه بزنند ، ... میخندد ..

از همان دیشب هم جایش تعیین شده بود . هر سال همین وضع هست . همه با عجله انگار به دنبال کامل کردن فریضه شان به سرعت خود را به مکانی که آماده شده میرسانند . قمه  ها را میاورند ، دوباره افراد جمع میشوند و از پارچه های سفید کفن درست میکنند . و به نوبت قمه میزنند ...

خون از سر تا پای افراد میریزد . آنهایی که آخر مانده اند ، بیشتر ترس را میتوان در چهر شان دید . ولی به هر حال به زور طبل و سنج و فریاد هم که شده باید کار ار تما م کنند .نگاهی که به دور وبر میکنم هیچ زنی هم در بین تماشاگران نیست ، که بخواهند شجاعت و مردانگی شان را به رخشان بکشند ...

البته خیلی از این ها را همه قبول دارند که به قول معمول آدم حسابی نیستند و شاید در روزهای عادی برایشان تره هم خرد نمیکنند ، ولی اینجا کفن هایی را که تن همین ها بود را برای تبرک تکه پاره میکنند . تماشا یشان که میکنی انگار همه نورانی تر شده اند ، لحن حرف زدن شان هم تغییر کرده ، نمی دانم شاید از فردا قرار است آدم دیگری باشند .

شب شده و همه در مسجد جمع شده اند ، طبق معمول هر کس در مسجد محله خودش . البته در همین روزها در مسجد غذا شام هم داده میشود . افراد هم فقط به مسجد محل خود میتوانند بروند ، پاسال به چشم خودم دیدم که گدایی را که برای گرفتن غذا آمده بود ، داخل مسجد راه نداند و فقط غذایش را داخل کیسه فریزر کشیدند و دادند دستش که برود و فضای روحانی مسجد شان را به هم نزند .بیرون هم که سرد است ، نمی دانم اشکالش چه بود که همین غذا را داخل مسجد میدانند تا مثل بقیه باشد !  همین مسله را به بغل دستی ام تعریف میکنم ، با خنده میگوید ، این که خوب است ، این روزها خود خدا هم بخواهد ، خانه خودش برود اجازه نمی دهند .

مراسم شروع شده و روضه خوان مزبور با شور و شوق خاصی در حالی که با یک دست میکروفن را گرفته، دست دیگرش را محکم به پایش میکوبد و در حال گریه روضه میخواند . چراغ ها به جز چند چراغ روی محراب خاموشند . جمعیت با صدای بلند گریه میکنند . پیرمرد نزدیک من ، از ته دل گریه میکند ، اشک تمام پهنای صورتش را پر کرده ، میشناسمش ، به قول یکی از بچه ها نامبر وان در.. است . همیشه در مغازه مشغول دید زدن زن و بچه مردم بوده است ! سنی هم ازش گذشته ، به نظر میاید که بایستی پشیمان شده باشد و دارد آخر عمری توبه میکند .انگار که متوجه شده باشد دارم به چه فکر میکنم ، برمیگردد ، سریع سرم را بر میگردانم ، گریه اش بلند تر شده است ...

همه دارند گریه میکنند ، گریه ام نمیگیرد ،دریغ از یه قطره . نمیدانم چرا همه اش به فکر چند میلیونی هستم که روضه خان گرفته است ، حق هم دارد گریه کند . شاید من هم به جایش بودم گریه میکردم ..

روضه خان با التماس از مردم میخواهد که حتی اگر شده یک قطره اشک گریه کنند ، چون معلوم نیست تا عاشورای سال بعد و شب شام غریبان زنده بمانند یا نه ، در مورد من یکی که فایده ای ندارد ... 

اصرار هم دارد که امام زمان هم در مجلس حضور دارد . اطراف را که نگاه میکنم همه آشنا هستند ، نمی دانم شاید رفته بیرون به داد همانهایی برسد که اجازه نداده اند داخل مسجد شوند تا جمع هیات را زشت نشان ندهند .

مراسم تمام میشود و چراغ ها را روشن میکنند ،وضعیت برگشته است . دیگر خبری از آنهمه اشک و ناراحتی در چهره ها نیست . همه با بغل دستی اش گرم گرفته و برخی کاملا عادی گرم بگو بخندند . باورم نمیشود ، همه خیلی راحت ریکاور شده اند .

سفره ها را میاورند . یکی از مراسم این شب ها هم همین است که در مسجد شام میدهند لااقل یک هفته تا ده روز .  کسی را نمیتوان یافت که اگر در مسجد نبود در خانه خودش غذای کافی نداشت و مجبور بود شکم گرسنه بخوابد ، اگر هم باشند احتمالا همان دم در غذایش را داخل کیسه فریزر ریخته تحویل اش داده اند تا داخل مسجد نرود . میگویند خوردن غذای نذری صواب دارد ، البته که چرایش را کسی نمی داند ! روضه خوان هم در انتها مدام یاد آوری میکند که خرج امشب را چه کسی تقبل کرد است ، حال اگر کسی نفهمد نمی شود ؟ و برایش دعا میکنند .

نمی دانم چرا باورم نمیشود که افراد متحول شده اند و از فردا قرار است به ترتیبی دیگر زندگی کنن و نقشی نو در اندازند !

یکشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۶

حسین جان نیا

امروز روی دیوار کاغذی بود که روش نوشته بودند :

حسین جان کوفه نرو ، کوفیان وفا ندارند .

میگم اگه امام حسین امسال بیاد و حرف گوش کنه امسال عاشورا هم کنسله ! مثل این امتحانات پایان ترم امسال .

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶

برف و تعطیلی های پی در پی

بالاخره انگار نوار تعطیلی های پی در پی یاره شد و از فردا دوباره دانشگاه بازه ، امتحانات این چند روز هم متاسفانه موکول شدند به 1 تا 6 بهمن ! ای کاش با تعطیلی خود امتحانه هم لغو میشد ! چیه اینهمه امتحان سر پیری !
ما که تو این چند سال اینهمه برف تو تهران ندیده بودیم ولی در کل انقدر ها هم نبود به نظر ما ، همان تبریز خودمان با این برف ، کودکستان هم تعطیل نمی کنند چه برسه دانشگاه اونهم 4 روز ! در ضمن چقدر سرعت عمل نیروهای شهرداری کند است ، تا خود همین لحظه یه گونی نمکی ، یه مشت ماسه ای چیزی که بشود اقدام قلمداد کرد ما ندیده ایم ! انگار همه منتظرند که خود برف ها همونطوری که اومده اند ، همونطور هم آب بشند ! قدیما کی اینطوری بود ! قالیباف جان چی کارررر میکنی ؟