دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۱

مکمل معنوی

این تب جیم و بدنسازی کلا همه رفقای مجرد ما رو گرفته. بعد دیروز برای دیدن بازی فینال رفتم خونه یکی شون که یک تلویزیون گنده داره که بتونم راحت تر بازی رو ببینم. بعد میبینم که چند تا قوطی قد بشکه رو میز هستند شکل شیر خشکهای بچه. داشتم فکر میکردم دیگه شیرخشک رو چرا سایز خانواده میسازند؟ بعد که پرسیدم میبینم که از همین پودر مکمل هاست که بدنسازها میخورند تا بادکنکی شند. بعد شروع کردم منبر رفتن راجع به مضرات پودرها که یاد فردوسی پور و اون پودر کذایی دی میتیل املامیلین افتادم. دنبال اینکه ببینم روش نوشته که دوپینپ محسوب میشه یا نه که سخنرانی رو مستند تر کنم. حالا وقتی که درشو وا کردم میبینم این پودر هم که انگار طعم شکلاتی است و من هم که آخر خویشتنداری. حالا یه پیاله آورده و یک پیمانه ریخته و با شیر قاطی کرده که امتحان کنم دیگه صحنه بعدی همین هست که دارم پیاله رو سر میکشم. کلا فسق و فجوری و خلافی خدا رو شکر نمانده که بنده در همان تلنگر اول در آغوشش نگیرم. یعنی واقعا خیلی از خودم راضی هستم. 
حالا بازی شروع شده احساس میکنم هوا به شدت گرم شده. همینطور عرق میریزم که به سرم میزند نکند این انرژی اضافی اون تو دارد با خودش کلنجار میرود که کاری بکند و چون منم نشستم رو مبل و مشغول تماشای تلویزیون قاعدتا کالری ای نمیسوزد (بله کالری رو هم خیلی وقت هست یاد گرفته ایم در مزایای معیت دوستان بادی بیلدینگی). وسط نیمه شده بود که یاد جکی افتادم که کسی بنزین خورده بود و تو حیاط میدوید تا تموم بشه. به نظرم خیلی هم جک نمیاد. یعنی لااقل در مورد این مکمل که جک نباید باشد. زدم بیرون و محوطه سبز رو دارم میدوم و دارم فکر میکنم کاش نگاه میکردم ببینم چقدر از این کالری کوفتی رو با چند دور میشود سوزاند. 
حالا فوتبال دوباره شروع شده دوستم از پنجره منو که دارم دور زمین مثل این هلی کوپترهای اسباب بازی که از سقف آیزان میکردند و دور خودشون میچرخیدند، صدام میکنه. برگشتم دوباره رو مبل نشستم. حالا احساس میکنم که رفته رفته انگار از شکم به پایین دارم سنگین تر میشم. کم کم از مبل دارم سر میخورم. احساس میکنم رسوب تو کلیه ها آغاز شده. شام هم که املت داریم میزنیم و فوتبال میبینیم. احساس میکنم عضلاتم دارند رشد میکنند. برمیگردم گاها بازوم رو میبینم ببینم فرقی کرده یا نه. انگار که ذرات پودر کم کم میرند تو عضلات و شروع میکنند به باد کردن. دیگه به عینه دارم میبینم که دارند رشد میکنند. احساس میکنم پودرها به شدت مشغول کارشون هستند تو بازوها و کلیه ها. نمیدونم چرا دوباره این ناراحتم میکنه. باز دارم عرق میریزم و تقریبا دیگه گردن به پایین از مبل سر خوردم پایین.
سریع جمع کردم و به خونه برمیگردم که کلی ملت ریختند بیرون و نفری یه آبجو و پرچم دستشون داد و هوار میکنند. احساس میکنم بهتره برم با یک گروهشان کتک کاری کنم کالری ها بسوزند. اما این پودر کلا انگار علاوه بر قهرمانی منش پهلوانی هم اضافه کرده. کلا مردم رو خیلی کوچک و ضعیف تر میبینم. یعنی هر کی رو نگاه میکنم میبینم این یکی که اصلا تاب همون ضربه اول رو هم نباید داشته باشه. بیمارستان هم که از اینجا خیلی دوره و بچه ها یکی شون چند روز پیش میگفت سر یه تصادف انگار کلی طول کشیده بود آمبولانس برسد. برگشتم خونه همچنان احساس میکنم تا این کالری نسوزد نمیتونم بخوابم. به وضوح صدای اسیدهای آمینه پروتیین از تو بازو هام داره میاد. دیگه حسابی کلافه ام میکنه. دارم فکر میکنم این وقت شب برم بیرون بدوم یقینا یا پلیس میگیرتم فکر میکنه فرار دارم میکنم یا آمبولانس برای دارالمجانین. یادم افتاده که مغز هم خوب بالاخره کالری میسوزاند. برگشتم دانشگاه نصف شب مثل بنز دارم کار میکنم، کم کم احساس میکنم که کراتین ها و پروتیین ها مسیرشون رو به سمت مخم عوض کردند. امیدوارم آشنایی داشته باشند که اونجا قراره چی کار کنند و نیازی به افزایش حجم نیست. یاد اون اوایل دوران رایحه خوش میافتم که عمده تبلیغ این بود که دکتر شب و روز کار میکند بدون خستگی، نکند از همین ها میخورد؟ رسوب نکرده باشد تا به حال؟ 
ساعت چهار صبحه و کم کم دیگه مکمله داره تموم میشه احساس ماشینی رو دارم که سربالایی داره بنزین تموم میکنه. میرم پایین رو کاناپه دراز میکشم میبنم احساس سنگینی از بین رفته و دیگه سر نمیخورم رسوب هم کرده باشد دیگه احتمالا نمیشود کاری کرد. 

۲ نظر:

  1. حاجی خیلی باحال بود دستت درد نکنه فقط این جمله رو یه کاریش بکن!!! از شما بعیدهاین کارا :))))))

    ...این وقت شب برم بیرون بدم (!) یقینا یا پلیس میگیرتم...

    پاسخحذف

برای اینکه اولین کسی باشم که دارم کامنتهامو میخونم، بعد از خوندن منتشر میشوند. ممنون از نظرتان