شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸

سوتی های خرید

رفته بودم این فروشگاه نزدیک خانه که یه خورده برای هفته جاری خرید کنم، بعد داخل فروشگاه از کنار این ویترین های لباس که رد میشدم یهو چشمم به یه پیرهن سبز خوشگل افتاد، رنگ سبزش هم مزید بر علت که سریع برداشتم. اولین چیزی که اینجا در مورد هر چیزی چک میکنم لیبل قیمتش هست که دیدم مناسب هست، همین شکلی که دو سر شونه های پیرهن رو گرفته بودم به خودم نزدیکتر کردم که دیدم آره انگار اندازه هست، همینطوری هم رفتم پیش این مسول خرید که بگم حساب کنه، داشتم توجیب ام دنبال کارتم برای پرداخت میگشتم که دختره پرسید، میخواید براش (برای اوی مونث) کادو بدید؟ (این ضمایر جدا هم خودشان نعمتی اند) دستم تو جیب بغل ام خشک شد، باورم نمیشد یه همچین سوتی عظیمی داده باشم، به آنی کل بدنم یخ زد، حقیقت رو میگفتم از خنده پخش زمین میشد. کلا ذهنم از دروغ خالی شده بود، مونده بودم چه بهونه ای بیارم، دوباره شماره پیرهن رو خواستم چک کنم، دیدم که کلا جلوی پیرهن پر از تزئینات جینگولی است،پیرهن انگار داشت بهم میخندید، واقعا چیز جلفی بود حتی برای دختر، نمیدونم چطوری ندیده بودم، دختره همین طوری معصوم داشت نگام میکرد و بدبختی دیدم دوپیرزن هم پشت سرم هرکدم میله نزدیکشونو گرفتند و انگار اونا هم خشکشون زده. به دنبال بهونه پیرهنه رو داشتم هی وارسی میکردم که دو شماره رو پیرهن بود، سریع پرسیدم این شماره ها استاندارد هستند که مطمئن باشم اندازه است؟ دختره که دنبال شماره‌ها میگشت یه آن دیدم که درصد کوفت و زهرمار استفاده شده رو نوشته و ربطی به سایز نداره، سریع از روی میز میخواستم برش دارم که متوجه نشه، که داشت توضیح میداد که اینا سایزشون با شماره نیست و همین سایز هستند... ، دیگه خودم رو جمع و جور که کردم گفتم انگار اندازه اش نباشه، اونم که ول کن نبود گفت خوب بهتره با خودش بیاید خرید، پیرزن ها هم به حرف اومده بودند و توصیه میکردند که خرید لباس خیلی مهمه، که برگشت راهنمایی کرد به همکارش که برم از اون اگه میخوام کادو بخرم، که البته اجناس ایشان به مراتب تخصص بالایی میخواست، (داخل پرانتز نمیدونم این چیزا رو چرا میارند پخش و پلا تو راهرو فروشگاه) فکر کردم از بدجنسی گفته برگشتم یه چیزی بهش بگم که دیدم هنوز داره معصومانه نگاه میکنه و بدجنسی تو نگاش نیست،  فقط میخواستم خلاص شم از اون وضعیت، گفتم نه ترجیح میدم با خودش بیام سورپریز نشه ولی چیزی باشه که دوست داره، بعدهم یه روزبخیر با همین لحن مسغره شون تحویل شون دادم و خلاص، داشتم دیگه در میرفتم که گفت منتظریم،
کلا تجربه سختی بود، واقعا به عمرم اینطوری سوتی نداده بودم، بماند که فکر کنم نهایتا دختره خودش هم متوجه شده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برای اینکه اولین کسی باشم که دارم کامنتهامو میخونم، بعد از خوندن منتشر میشوند. ممنون از نظرتان